🍂🍂🍂🍂

🍂🍂🍂🍂


#درام_عاشقانه 

#پارت_شانزده


بلاخره از خشم زیاد نتونست خودش رو کنترل کنه و با یک قدم بزرگ خودش به بهم رسوند. 

از جام تکون نخوردم، دیگه ضعف نشون دادن بس بود. 

با نامردی تموم پاش رو بلند کرد و توی صورتم کوبید. 

روی زمین پرت شدم. 

درد بدی توی بینیم و پیشونیم پیچید. 

اخی زیر لب گفتم. 

فکر کنم شنید چون گفت :

_هنوز برای آخ گفتن دیره هرزه کوچولو. 

قلبم فشرده شد. 

لبخند تلخی زدم. 

"هرزه هم نبودم که شدم "

حرفش که تموم شد، سوزش بدی توی سرم احساس کردم. 

لعنتی موهام رو با تموم قدرتش کشید. 

صورتم درست مقابل صورتش قرار. 

از درد جیغ خفه ای کشیدم. 

چشم هام رو روی هم فشردم. 

صدای خنده ی هیستریکش رو شنیدم. 

_چیه پلیس کوچولو زبونت رو موش خورده؟! 

نمی خوای منم منم کنی؟! 

ببین الان جلوتم نمی خوای بذاریم توی قبر؟! 

از درد هیچی نمی تونستم بگم. 

موهام رو بیشتر کشید و ادامه داد :

_چیه چرا نمی تونی هیچکار کنی!!؟ 

مگه نمی گفتی می خوای کفنم کنی؟! 

خب بیا کفنم کن... 

نمی تونی نه؟! اما، من می تونم ببین می خوام یادت بدم چطوری وقتی تهدید می کنی بتونی عملیش کنی هوم چطوره؟! 

موهام رو با شدت ول کرد. 

چون تعادل نداشتم باز روی زمین پرت شدم. 

زمین خوردم همزمان با ضربه ی کمربند روی بندم یکی شد. 


****


بهراد 


از شنیدن حرف هاش مثل کوره داشتم می سوختم.

باز از گستاخ بودنش حتی توی این موقعیتی که بود، دست بردار نبود. 

خیلی خودم رو کنترل کردم، که کاری به کارش نداشته باشم اما،این سه سال و حرف های زورش که یادم می اومد دلم می خواست زنده زنده چالش کنم. 

در نتیجه خشمم پیروز شد. 

 با عصبانیت، با چند قدم بلند خودم رو بهش رسوندم.

پام رو بلند کردم و محکم توی صورتش کوبیدم. 

حس انتقام چشم هام رو کور کرده بود هیچی رو نمی فهمیدم. 

فقط می خواستم خودم رو خالی کنم. 

نمی دونم کی موهاش رو کشیدم. 

نمی دونم چی بهش گفتم. 

نفهمیدم کی حلش دادم. 

نفهمیدم کی دستم به سمت کمربندم رفت و اولین ضربه رو زدم. 

نفهمیدم کی به نفس نفس افتادم و کمربند از دستم رها شد. 

هیچی نمی فهمیدم. 

حتی جسم پر از خون مهتا که داشت جلوم جون می داد. 

فقط فهمیدم خالی شدم، خالی از هر خشم و عصبانیتی. 


#صالحه_بانو


🍂🍂🍂🍂

sнɛʏтoɴαk


Report Page