-Fetish-
Alvaroزنگ در به صدا درومد
مرد با قدم های بلند سمت در رفت
نفس عمیقی کشید و بعد از چند لحظه مکث در رو باز کرد و بجای چهرهی دختر با دستهای گل مواجه شد
+استااااد!
-اوه!
تنها کلمهای بود که از دهن مرد بیرون اومد
دختر دسته گل رو پایین اورد و لبخند بزرگی به روی مرد پاشید
+استاد نمیخواید بزارید بیااام داخل؟
شونو بعد از لحظهای مکث خودش رو از جلوی در کنار کشید
لبخند فیکی بر به لبش نشوند و دستش رو به طرف خونه گرفت
-بیا داخل چونهی
+ممنون!
با ورود دختر و سر و صدای پر از ذوقش پشت بهش چشمهاش رو چرخوند و در رو به ارومی بست و..قفلش کرد..
سمت خونه برگشت و دختر رو دید که وسط هال با لبخندی ایستاده بود
از بالا تا پایین نگاهی بهش کرد
دامنش کوتاهتر و ارایشش غلیظتر از همیشه بود
چونهی با دیدن نگاه خیرهی استادش لبخند پر از ذوقی زد و به سمتش رفت
تو فاصلهی چند سانتیمتری استادش ایستاد و به ارومی دسته گل توی دستش رو بالا اورد و جلوی صورت شونو تکون داد
+استاد..این برای شماست
با گرفته شدن دسته گل چونهی عشوهگرانه عقب کشید و چشمکی زد
+میشه اتاقتون رو بهم نشون بدید؟ میخوام کت و کلاهمو در بیارم!
شونو با دست به سمت راهروی اتاق ها اشاره کرد
-اتاق دوم سمت راست
+الان بر میگردم!
با رفتن دختر به دسته کل نگاهی کرد و به سمت اشپزخونه حرکت کرد
دسته گل رو روی میز گذاشت و پوزخندی زد
-هرزهی دوهزاری!
دوتا ماگ برداشت و همونطور که سوت میزد داخلشون رو با پودر هاتچاکلت پر کرد که صدای جیغ دختر رو شنید..میدونست برای چیه
حتما مجسمهی دستی رو دیده بود که تازه درستش کرده بود!
چشمهاش رو برای بار چندم چرخوند و صداش رو بلند کرد
-اون فقط یه مجسمس!
صدای قدمهای دختر رو شنید که به سمتش میومدن
+ولی خیلی واقعی بود! اون دست..جنسش! مثل پوست انسانه!
نفس عمیقی کشید و اروم سمت دختر برگشت ولی قبل اینکه حرفی بزنه به بالا تنهی دختر نگاهی انداخت
لباس بدن نمایی که فقط با یه تور پوشیده شده بود!
نیشخندی زد و اخم هاش رو باز کرد
-درسته..ولی چرمه..جنسش خیلی شبیهه پوست انسانه! شاید حتی کارخونش از پوست انسان استفاده کرده!
دختر خندهی بلند کرد و از عمد موهای بلند رو پشتش فرستاد تا ترقوه هاش رو بیشتر تو چشم بزاره..
+هرچی هست ترسناکه استاد!
-درست میگی..خب باید کلاسو شروع کنیم نه؟!
با همین حرف از کنار دختر رد شد
ماگ ها رو روی میز گذاشت و به پیانوی گوشهی اتاق اشاره کرد
-بیا چونهی وقتشه درس یاد بگیری!
بعد از نشستن دختر کنارش جا گرفت و به دستهای ظریف دختر خیره شد
دستاش رو روی دستای دختر گذاشت
-انگشتات رو باز اشتباه گذاشتی! جای درستشون رو باید یاد بگیری! یا تنبیه میشی..!
چونهی از عمد جوری که شونو بشنوه زیر لب زمزمه کرد
+من که از خدامه توسط تو تنبیه بشم..
شونو دستاش رو کشید و با لحنی جدی ادامه داد
-خب درس هفتهی پیش رو برام بزن!
و صدای پیانو توی خونه پیچید
بعد از تموم شدن قطعهی پیانو دختر با لبخند پهنی سمت شونو برگشت
+چطور بود استاد؟
شونو که تموم مدت چشمهاش رو از دستای دختر نگرفته بود لبخند ظاهرانهای به لبش نشوند
-خیلی خوب..خیلی خیلی خوب
چونهی دست هاش رو به هم زد
+حالا بهم جایزه میدید؟؟
-حرفی از جایزه تاحالا زده نشده ولی چون تو هستی بگو..چی میخوای؟
دستهای دختر به ارومی روی پاهای شونو نشست
دستهاش بالا و بالاتر رفت تا بین پاهاش رسید
از روی شلوار نوازشوار دستش رو روی جایی نزدیک به دیکش کشید
لباش رو توی دهنش کشید و عشوه گرانه سرش رو نزدیک برد
+خودت فهمیدی یا واضحتر بگم..استاد؟
پوزخندی روی لبای شونو نقش بست
دستای دختر رو گرفت و بالا اورد
لمسشون کرد و بعد از مکث کوتاهی به حرف اومد
-البته!
از جاش بلند شد و همزمان ادامه داد
-دستای فوقالعاده زیبایی داری!
و به سمت پنجره راه افتاد
صدای خندهی دختر و تشکرش رو شنید
اگه دختر میدونست که این یک تعریف نیست حتماً فرار میکرد و جون سالم به در میبرد ولی حیف!
پوزخندی زد و زیر لب برای خودش زمزمه کرد
-امیدوارم ناله های پر از دردت وقتی تیکه تیکه میشی و دستات مال من میشه و خون از روی از تمام بدنت میچکه هم همینقدر زیبا باشه!
برای لحظهای چشم هاش به چشمهای اشنای مرد زیبای! بیرون از خونه افتاد و دستاش ایستاد
مرد خوشچهره لبخند کوتاهی بهش زد
و پرده کشیده شد.