🔞🔞🔞🔞

🔞🔞🔞🔞

🍂🍂🍂🍂


#درام_عاشقانه 

#پارت_هشت


مهتا


از افتادنش لبخندی عمیقی روی لب هام نقش بست. 

دستش رو گذاشته بود لای پاش و زبونش رو گاز می گرفت. 

بدبخت فکر کنم، عقیقیم شد. 

سرم رو بالا آوردم و برای مسعود ابرو بالا انداختم.

اون جک ماشین هم جرات نزدیک شدن بهم رو نداشت. 

مسعود که در حال انفجار بود با عصبانیت رو به جک که با ترس وایساده و از سرجاش تکون نمی خورد گفت :

_چرا وایسادی؟یعنی بااین هیکل گنده ات می ترسی بری جلو؟! 

از پس یک دختره ی قسقل بر نمی یان؟! 

اخمی کردم.

بیشعور بهم توهین کرد. نمی دوست همین دختره ی فسقل چکارامی تونه انجام بده. 

با حرف های مسعود، جک اعتماد به نفس ازدست رفته اش رو، به دست آورد و به دستم آومد.

یک قدم فاصله داشت ازم، اومدم پا رو بیارم بالا و همون بلا رو که سر دوستش آوردم، سر این جک ماشین هم بیارم که نمی دونم چی شد، که یکی زودتر از من ساق اون پام رو گرفت و کشید. 

محکم با باسن مبارک روی زمین خاکی فرود اومدم. 

از درد چشم هام بسته شد. 

زیر لب آخ و آوخ می کردم. 

جد و آباد کسی که مسبب زمین خوردنم شده بود رو به تنگ آوردم. 

همین طور که داشتم با چشم های بسته ادامه می دادم، که با احساس برخورد چسب دور دهنم چشم هام رو با وحشت باز کردم. 

لعنتیا نا عادلانه ریخته بودن سرم سه به یک. 

چشم ها رو با حرص به هر سه شون، دوختم. 

مسعود عادی نگاهم می کرد، جک اصلا نگاهم نمی کرد فقط مشغول چسب دور دهنم بود. 

اما، سومیه که زدم عقیمیش کردم با پوزخند داشت نگاهم می کرد. 

پس کار خودش بود. 

چشم هام از حرص آتشی شد. 

با چشم هام داشتم خط و نشون می کشیدم براش، که باز نمی دونم کدوم ننه مرده ای بود، که پارازیت آومد و چشم هام رو بست. 

با عصبانیت خودم رو تکون می دادم و به زبون غیر عادی فحشش می دادم. 

صدای مسخره ی مسعود که سعی می کرد خنده اش رو کنترل کنه شنیدم :

_خودت رو خسته نکنه ما زبون آدم های لال رو نمی فهمیم. 

بعد این حرفش هرسه زدن زیر خنده. 

بیشعور بهم گفت لال. 

دارم برات. 

با حس اینکه یکی نزدیکی پامه، لبخند شروانه ای زدم اما، بخاطر این چسب لعنتی معلوم نبود. 

 پام روبلند کرد و محکم به پاش کوبوندم. 

نمی دونستم کیه اما، خیلی خوشحال شدم. 

از صدای دادی که کشید، فهمیدم مسعوده.

لذتم چندین برابر شد. 

اما، لذتم با حرفی که زد خیلی موندگار نشد :

_جک برو از توی ماشین طناب بیار پاهاش رو ببند خیلی جفتک می ندازه. 

_اما، آقا چطوری ببریمش. 

_تو کاریت نباشه برو بیار. 

_چشم آقا. 

صدای قدم های رفتن جک رو شنیدم. 

شونه با بیخیالی بالا انداختم. 

من که زهرم رو ریختم. 

حالا که هم کور شده بودم هم لال. 

علیل هم بشم که مشکلی نیست.

اما،اینا اصل کاری رو فراموش کرده بودند. 

گوش هام. 

من برای فهمیدن نقشه هاشون به گوش نیاز داشتم نه چیز دیگه، که اونم مهیا بود. 


#صالحه_بانو


🍂🍂🍂🍂


Report Page