🔞🔞🔞🔞

🔞🔞🔞🔞


🍂🍂🍂🍂


#درام_عاشقانه 

#پارت_هفت


با عصبانیت رو کرد سمت اون دوتامرد و با حرص گفتم :

_دنبالم بیاین. 

هر دوشون همزمان با صدای بلند بله ای گفتند و دنبال مسعود، که به سمت من می اومد راه افتادند. 

 مسعود درست روبروی من وایساد. 

زیر لب طوری که فقط من بشنوم به فارسی گفت :

_آدمت می کنم، دختره ی عوضی. 

بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به من بده، دوتا مرد پشت سرش رو مورد خطاب قرار داد :

_ببینم اون چیز هایی رو می خواستم آوردین. 

صدای جدی یک از مرد ها :

_بله آقا. 

_خوبه بده به من وسایل رو. 

بعد دستش رو به سمت مرد دراز کرد. 

مرد کیسه ی مشکی رنگی رو به دست مسعود داد. 

مشکوک به اون کیسه نگاه کردم

یعنی چی می تونست داخلش باشه؟!

جواب سوالم خیلی طول نکشید. 

با بیرون اومدن یک نوار چسب بزرگ و یک چشم بند مشکی و هدفون تا ته قضیه رو خوندم. 

پوزخندی زدم. این ها رو بدستی بیرون آورد که من رو بترسونه. 

نمی دونه من خودم، آخر خط این کارام. 

با دیدن پوزخندی حرصش بیشتر شد و با عصبانیت به اون دوتا غول تشن گفت :

_برای چی وایسادین برین چسب بزنید دور دهنش که ساکت شه. 

صدای پر از بهت و متعجب یکی از مرد ها بلند شد، که در جواب مسعود گفت :

_ولی، این دختره که ساکته!! 

بااین حرف مرد نتونستم خودم رو تحمل کنم و با صدای بلند زدم زیر خنده. 

یعنی قشنگ خیطش کرد. 

در حالي که می خندیدم بریده بریده گفتم :

_خوردی آق مسعود. 

راست می گه بنده خدا من که ساکتم. 

بعد دوباره زدم زیر خنده. 

مسعود از خشم قرمز شد، برگشت به طرف همون مرد و خیره خیره نگاهش کرد. 

مردک بدبخت از ترس رنگ چهره اش پرید. 

مسعود زیر لب غرید :

_کی به تو اجازه نظر دادن، داد؟! 

_بب...خشید آق.. 

_خفه شو، بعدا به حسابت می رسم حالا برو این دختره ی احمق رو ساکتش کن. 

مرد با این حرف چشمی زیر لب گفت و چسب رو از مسعود گرفت و به طرفم آومد. 

با دیدن چسب خنده ام قطع شد. 

با حرص مسعود رو نگاه کردم. 

حالا مسعود بود، که برام ابرو بالا می انداخت و لبخند ژگوند تحویلم می داد. 

 باکشیدن بازوم، نگاهم به سمت مرد کشیده شد. 

با عصبانیت خودم رو تکون دادم و گفتم :

_ولم کن عوضی، دست های کثیف رو بهم نزن. 

عوضی اشغال ولم کن... 

مرد که دید نمی تونه از پس من به تنهایی بربیاد رو کرد، سمت اون دوست غول تشن تر از خودش و گفت :

_جک بیا دختره ی وحشی رو بگیر تا دهنش رو ببندم. 

لعنتی چه وحشیه. 

_وحشی خودتی گراز. 

حرفم رو فارسی زدم نفهمید. 

زیر دیونه ای بهم گفت، که بیشتر حرصی شدم. 

به من می گی دیونه دارم برات. 

یکم بیشتر تقلا کردم که بازوم رو ول کرد. 

همین که بازوم آزاد شد، پام رو بلند کردم و محکم به سط پاش زدم. 

بدبخت از درد خم شد و روی زمین افتاد. 



#صالحه_بانو


🍂🍂🍂🍂

Report Page