🔞🔞🔞🔞

🔞🔞🔞🔞

🍂🍂🍂🍂


#درام_عاشقانه 

#پارت_دو


بهراد


از خوشحالی می خواستم فریاد بکشم اما، خودم رو کنترل کردم. 

لحن بی تفاوتی به خودم گرفتم و گفتم :

_خوبه بیارینش عمارت. 

_چشم بهراد خان. 

امری نیست آقا؟! 

_چرا. 

مسعود از نقشه که بویی نبرد؟! 

نفهمید که، کی پشت این قضیه است!!؟ 

_نه آقا خیالتون راحت، مو را لا درز نقشه اتون نمی ره آقا. 

_خوبه آفرین بخاطر این کار خوبت پاداش خوبی در انتظارته. 

_خیلی ممنون آقا هر کاری می کنم وظیفه است. 

از شما خیلی به ما رسیده. 

امری نیست قربان؟! 

_نه. 

بعد بدون حرف دیگه ای قطع کردم. 

دروغ چرا از اینکه بعد از سه سال می دیدمش غرق لذت می شدم. 

من برای این دخترک چشموش نقشه ها داشتم. 

با دستی که به دور کمرم پیچید شده از فکر بیرون اومدم. 

نگاهی به دست های قفل شده دور کمرم انداختم، ظریف و سفید بود. 

سوفیا... 

چشم هام رو کلافه روی هم گذاشته. 

این دختره ی سریش رو یادم رفته بود. 

دست هاش رو با عصبانیت کنار زدم و با یک حرکت برگشتم. 

سوفیا که از این حرکت شک شده بود، با ترس یک قدم عقب رفتم. 

اخمم شدید تر شد. 

در حالي که دست هام از خشم مشت شد، گفتم:

_به چه جراتی به من دست زدی؟! 

سوفیا با تعجب گفت :

_بهراد من... 

_خفه شو. 

کی بهت اجازه دادم من رو به اسم کوچک صدا بزنی انگار یادت رفته فقط برای من زیر خوابی نه بیشتر. 

حالام زود شرت رو کم کن، حوصله ات رو ندارم. 

به جولیا سپردم پول این چند وقت هرزگیت رو بده، اونقدری هست که تا آخر عمر دیگه نیاز نباشه هرزگی کنی. 

نیشخندی به صورت پر از بهتش زدم و ادامه دادم :

_برو بگیر بعد از اینجا برو دیگه بهت نیازی ندارم. 

توی تموم این مدت با چشم های اشکی بهم خیره شده بود. 

اما، چرا هیچ احساسی بهم دست نداد حتی دلسوزی؟! 

صدای بغض دارش رو شنیدم که می گفت :

_چطور می تونی این کار رو با من بکنی؟! 

من... من عاشقت شدم.

بعد جلو زانو زد و یک پام رو گرفت :

_خواهش می کنم، التماست می کنم بهراد با من این کارو نکن. 

من هیچ پولی نمی خوام فقط خودت رو می خوام، نمی تونم ازت جداشم. 

با عصبانیت پام رو از دست هاش بیرون کشیدم ، که پرت شد روی زمین. 

به سمتش خم شدم و موهاش رو با تموم قدرت کشیدم. 

صدای فریادش که از درد بود، کل اتاق رو پر کرد :

_خفه شو. 

مگه بهت نگفتم دیگه دست کثیفت بهم نخوره و به اسم کوچک صدام نکنی؟!

پیش خودت چی فکر کردی، که من عاشق هرزه ای مثل تو می شم!!؟

همون روز اول بهت هشدار ندادم که وابسته نشی. 

موهاش رو با شدت ول کردم که سرش روی زمین برخورد کرد. 

صدای آخ ضعیفش رو شنیدم. 

بدون توجه به حال اسفناکی که داشت غریدم :

_تنه لشت رو از اینجا جمع کن حالم بهم خورد. 

هری. 


#صالحه_بانو


🍂🍂🍂🍂

Report Page