🍂🍂🍂🍂

🍂🍂🍂🍂


#درام_عاشقانه

#پارت_یک


بهراد


نیشخندی زدم و به بدن سفید و بلوریش خیره شدم. 

توی اون لباس خواب حریر و قرمز زیادی زیبا و هوس برانگیز شده بود. 

پام رو روی پام انداختم. 

در حالي که لیوان شراب رو آروم آروم سر می کشیدم نگاهی بهش انداختم. 

نگاه منتظرم فهمید و با طنازی بهم نزدیک شد. 

لیوان شراب رو از دستم گرفتم و در حالی که با عشوه لیوان رو تکون می داد رو پاهام نشست. 

یک دستش رو اروم بالا آورد و خط های فرضی رو سینه ام می کشید. 

داشتم کم کم اختیار خودم رو از دست می دادم. 

الحق که خوب بلد من رو تحریک کنه. 

با فهمیدن اینکه دارم کم کم داغ می کنم لبخند زیبایی زد. 

سرش رو جلو آورد و اروم و پراز حرارات لاله ی گوشم رو بوسید. 

بااین کارش دیگه تحملم رو از دست دادم و کمرش رو چنگ زدم.

با لمس کمرش سرش رو بلند کرد و با چشم های خمار خیره ی چشم هام شد. 

با یک حرکت شراب رو سرکشید و بعد لب هاش رو، روی لب هام گذاشت. 

عمیق و پر حرارات شروع به بوسیدنم کرد. 

شراب توی دهنش رو با لذت شروع به مکیدن کردم. 

بلندش کردم و اروم اروم به سمت تخت بردمش. 

رو تخت پرتش کردم. 

با یک حرکت لباسم رو در آوردم و به سمت تخت هجوم بردم. 

روش خیمه زدم و بدون معطلی لب هام رو لب هاش گذاشتم. 

در همون حال جابه جای بدنش رو لمس می کردم. 


****


از حموم خارج شدم. 

چشمم به سوفیا افتاد غرق خواب بود. 

پوزخندی زدم، فقط به درد زیر خواب شدن می خورد. 

به سمت کمدم رفتم. 

با بیخیالی یک پیراهن برداشتم.که صدای زنگ گوشیم آومد. 

نگاهی به صفحه ی گوشیم انداختم. 

مسعود بود. 

نوار سبز رنگ رو لمس کردم و با جدیت گفتم :

_بگو مسعود؟

_سلام آقا بهراد. 

خبر خوشی براتون دارم. 

چشم هام رو بی حوصله تو کاسه چرخوندم و گفتم :

_ادامه بده. 

_شکار به تله افتاد آقا. 


#صالحه_بانو


🍂🍂🍂🍂



Report Page