"""

"""

Reyi
@Vkookplanet

ترسیده خودشو روی خزه های مرطوب جنگل بالا کشید.

نمیدونست چطور تمام این مسیر رو بدون گیر افتادن دویده، ولی حالا که گرگ درست سه قدم اونطرف تر ایستاده بود، میدونست که فرصتش برای فرار از دست رفته.

با احساس پنجه ی تیز گرگ روی سینه‌اش، بازدمش‌رو به سختی بیرون فرستاد..

اولین بند لباسش به راحتی پاره شد و پوزه ی جفتش جایی بین گردن و شونه‌اش فرود اومد؛ درست حدس زده بود، جای مارک.

همون کبودی ارغوانی رنگی که کافی بود بوسیده بشه، تا ورودیش برای داشتن عضو جفتش داخل خودش به التماس بیوفته..!


- کوک‌، من..

با شنیدن غرش عصبی و کوتاه گرگ زیر گوشش لبهاش رو بهم دوخت.

جانگکوک در حالیکه روی اندام ظریف و لرزون همسرش خیمه زده بود، جای مارک رو لیسید؛ اینکه همین چند روز پیش با تهیونگ جفت شده، ولی همچنان میتونه وابستگی که پیوند بین قلب هاشون ایجاد میکنه رو نادیده بگیره و از خودش و بقیه ی گرگینه ها فرار کنه، براش آزار دهنده بود. و البته که اولین بارش هم نبود.


- من میترسم..

دستی روی خز مشکی و نرم جفتش کشید.

- میخوام خانوادمو ببینم.. ولی نمیزاری.

با شونه اشکی که از شدت ترس و غم روی گونه‌اش چکید رو پاک کرد.

- اینقدر بی‌رحم نباش..

با بوییده شدن گردن و موهاش، ادامه ی جمله‌اش توی نطفه خفه شد‌.

میدونست گرگ از این راه برای آروم کردن خودش و القای ترس به جفتش استفاده میکنه، بنظر نمیومد این‌بار گذشتی وجود داشته باشه..

چون همین حالا هم ادامه ی لباسش تا پایین پاره شده بود و بینی جانگکوک روی پوست حساسش میچرخید..!


Report Page