🅢🅤🅖🅐🅡 🅓🅐🅓🅓🅨
#part2کاشکی من هم انقدر تجملاتی زندگی میکردم ولی من دارم از پول پدر و مادرم استفاده میکنم.
و تابستون تازه شروع شده و من هنوز دنبال کار نگشتم.
-هرجایی که میخوای رو ببین.
جک بهم گفت.
-اگر چه که اتاق خواب مهمترین اتاقه
زمزمه کرد.
کنجکاو شدم که اتاق خوابش رو ببینم .
مطمئنم یه اتاق مجلله و از سالن که اینطور به نظر می رسه.
دستمو گرفت و با دو حرکت سریع منو از پله ها بالا برد.
تعجب کردم که از حال نرفتم.
تشویق کردن نزدیک ترین چیز به ورزشه که من انجام دادم.*
تشویق کردن رو هم دوست نداشتم، اما انجامش میدادم چون دوست پسر سابقم جزو بازیکن های فوتبال دبیرستان بود.
میدونین، ما میخواستیم از اون زوج های شاخص و خاص دبیرستان باشیم.
موفق هم شدیم برای زمان کوتاهی، تا اینکه بهم زدیم.
ولی هنوزم با هم صحبت میکنیم.
توی مسیر فهمیدم که دوتا در بزرگ وجود داره و جک یکی از درهای دستگیره طلایی رو باز کرد، اتاق باشکوه در معرض نمایش قرار گرفت.
طلایی و سفید. ولی من فکر کردم که ممکنه قرمز و مشکی باشه.
شاید این اصلا مثل 50طیف خاکستری نیست.
-هولی شت!
من گفتم و جک اخم کرد و منو عقب کشید.
واقعا کار اشتباهی انجام دادم به این زودی؟
با استرس بهش نگاه کردم و اون دهنشو باز کرد تا حرف بزنه.
* منظورش اینه که ورزش نمیکنه که بتونه انقدر تند بره😁