•••••••

•••••••

Yam'

جای همیشگی بودن. همون گاراژ تنگ و تاریک اخر کوچه!

در حالی که روی موتوروش نشسته بود و سیگاری هم بین انگشتاش گرفته بود؛ به امگای لاغر اندام و دوست داشتنیش که با دقت زخم روی پیشونیش رو ضد عفونی میکرد، خیره بود.


« متاسفم اگه دردت میگیره. »


تهیونگ با اخم ریزی که روی پیشونیش داشت گفت. همه‌ی سعیشو میکرد تا پنبه رو زیاد روی زخم عمیق فشار نده! اما دعوایی که جونگوک با برادر تهیونگ داشت خیلی خشن بود. خدا میدونه چقدر اون اسیب دیده بود.


« تو باید استراحت کنی! دیگه نباید موتور سواری کنی. »


جونگوک سیگارش رو با کف بوت‌های مشکی رنگش خاموش کرد. دست‌هاش رو به دور کمر باریک امگاش انداخت و سر خسته‌اش رو توی گردن مرطوب پسر - که بوی وانیل مست‌کننده‌ای داشت- فرو برد و نفس عمیقی کشید.


« من یه گرگم تهیونگی! زود خوب میشم.. »


« اره تو یه گرگ وحشی‌ای که داداشمو بخاطر اینکه گفت دست از سرم برداری کتک زدی! »


جونگوک خنده صدا داری کرد. بوسه‌ی ریزی به گردن پسر زد و حلقه‌ی دست‌هاش رو دور کمر تهیونگ تنگ تر کرد.


« من چیکار کنم امگای خواستنی من؟ اون داشت بهم میگفت با چیزی که مال منه چطور باید رفتار کنم! بنظرت باید فقط نگاهش میکردم؟ »


تهیونگ نفس عمیقی کشید. حقیقتا از اینکه « مال جونگوک » یا « امگای خواستنیش » خطاب بشه، نهایت لذت رو می‌برد.

اما اینکه این دعوا رو با برادرش داشت؟ براش غیر قابل تحمل بود.

اون آلفای خشن و بداخلاق که برای تهیونگ مهربون ترین و بامحبت ترین موجود کره‌ی زمین می‌شد؛ باید خشم بی‌اندازه‌اش رو کنترل می‌کرد.

سکوت طولانی مدت تهیونگ، وقتی که جونگوک بوسه‌های با علاقه‌اش رو روی گردنش می‌کاشت؛ باعث شد آلفا به این قضیه پی ببره که امگای خواستنیش رو حسابی ناراحت کرده.


« بیبی؟ »

اون به آرومی صداش کرد و سرشو به سختی از گردن سفید و دوست داشتنی امگاش بیرون کشید.


« اون باید به عاقبت حرفاش فکر می‌کرد. من چطور باید از تو بگذرم وقتی انقدر خواستنی هستی؟ هوم؟ تو بهم بگو! »


تهیونگ خندید و این به آلفا جرعت داد تا به حرفش ادامه بده.


« چطور ازت بگذرم وقتی حتی با این لباس های پوشیده‌ات هم میخوام روی همین موتور ترتیبت رو بدم؟ »


« تمومش کن! »


تهیونگ اینبار با خنده‌ حرف زد. این اعترافای کوچیک باعث پرواز پروانه‌ها توی شکمش میشد.


« بیا اینجا عزیزم. میخوام یه پاپ کوچولو توی شکمت بذارم که مطمئن شم برادرت هیچوقت نمیتونه منو از امگای دوست داشتنیم جدا کنه! همین امشب، همینجا! و جرعت نکن که مخالفت کنی. »


Report Page