♡♡

"پیدات کردم تا خودمو گم کنم"

"مقدر شده بود که تنها باشم ، اما چرا انقدر درخشان داری خلافش رو ثابت میکنی؟ شدم مثل پسر کلیسایی که از کودکی با آموخته های راهبان و پدر بزرگ شده ، کلمات کتاب مقدس رو از بره ؛ اما یه روز یه ندای گناه به گوشاش میرسه و باعث میشه ایمانش در هم شکسته بشه ، پسر از گناهش راضیه"

این لحظه خیلی دور به نظر میرسه

حتی وقتی سر انگاشتم داره با لمس کردنت آرامش رو به وجودم سرازیر میکنه 

نگاهت غمگینه ولی آرامش بخشه

موج های تاریکی که تو چشمات به ساحل قلبم کوبیده میشه شیرینه.

ماه ها گذشت و فهمیدم قلبم میتونه بدون تو زندگی کنه ولی انگار بخشی از قلبم رو با خودت برده بودی

میخوام به این فکر کنم برگشتی تا اجازه بدی شعله ـای وجودم گل بوته های تنت رو بسوزونه و ویران کنه. به اینکه با در آغوش من بودن ممکن آلوده شی اهمیت نمیدی.

مهم نیست چقدر بگذره بهت قول میدم هر بار که نگاهت کنم قراره قلبم مثل بار اول شمارش ضربانش رو از دست بده ، دست و پاهام از شدت خواستنت به رعشه بیوفتن ،، تا جایی که میتونم عطر بدنت رو به وجودم بکشم و نزارم از آغوشم فرار کنی.