••••

••••

Leetelma





ضربه‌ای با انگشت به چوب درب زد و صداش رو بلند کرد.

- بیا تو.

صدای مدیر مدرسه به گوش‌هاش رسید و دستگیره رو پایین کشید تا دربو باز کنه.

بعد از ورود به اتاق مدیر جئون، دربو بست و نگاه به خون آشام انداخت که گوشه‌ای از اتاق ایستاده و شیشه‌ای از خون توی دست‌هاشه.

تهیونگ، آب دهانش رو قورت داد و سعی کرد ضربان قلبش رو که به خاطر رسیدن بوی خون به مشامش بالا رفته بود رو آروم کنه...

تشنه بود و آب دهانش فقط فکر جریان خون سرخ رنگ داخل گلوش کافی بود تا دست‌هاش مشت بشن.

مدیر جئون، با چشم‌های قرمز و سبزش برگشت. لیوانی که داخلش پر شده بود از خونی سرخ رنگ و خالص رو به دست گرفت و بالا آورد.

- شنیدم به خاطر تشنگی توی مدرسه دردسر درست کردی تهیونگ.

لحنش مثل همیشه آروم بود اما کیم تهیونگ، یکی از خون آشام‌های کوچکِ مدرسه‌، فقط با به یاد آوردم رفتار های سخت گیرانه‌ی مدیر جئون، می‌تونست حس ترس رو تجربه کنه.

- بیا اینجا.

مدیر جئون، روی یکی از صندلی‌های اتاقش نشست، لیوان پر از خون رو توی دست‌هاش بالا گرفت و رو به روی چشم‌های حریصِ تهیونگ به حرکت در آورد.

- تشنه‌ای؟

می‌ترسید... شاید برای همین هم با چشم‌های درشت شده و بدنی که از قبل‌ هم سفید و سرد تر شده بود به مدیر وحشتناکش نگاه می‌کرد و باعث خنده‌اش شد.

- نترس تهیونگ... نترس. تنبیه نمیشی. بالاخره تشنه‌ بودی! درکت میکنم خون آشام جوان.

با چشم اشاره‌ای به لیوانِ توی دست‌هاش کرد و همچنان به حرکت دست‌هاش و حرف زدن ادامه داد.

- میخوایش؟ میتونی بنوشی... بیا جلو.

حس نیاز به خون و تشنگی شدید بر ترسش غلبه می‌کرد. برای همین هم دست‌هاش رو مشت کرد و با چشم‌های سرخ رنگش به لیوان خیره شد. قدم‌های سستش رو به سمت مدیر جئون و لیوان توی دستش برداشت و لیوان رو با احتیاط و تردید از دست خون آشام بزرگتر گرفت.

قبل از نوشیدن یکبار دیگه با تردید به مدیرش نگاه کرد و بعد از دیدن نیشخند روی لب‌هاش، خونِ داخل لیوان رو سر کشید... به سرعت و با لذت زیاد.

چشم‌هاش بسته شد و بدنش گرمای دلپسندی رو تجربه کرد.

- اوه... خیلی تشنه بودی درسته تهیونگ؟

خون آشام کوچک، آهی از سر لذت سر داد و لیوان خالی شده‌ رو پایین آورد. نگاه آروم شده‌اش رو به مدیر جئون داد و هنوز هم در شوک بود که چطور تونسته در کنارش خون بنوشه.

- درسته...

زمزمه‌ای کرد و تعظیمی برای تشکر به جا آورد که خنده‌ی مدیر جئون بلند شد.

- نباید بهت خون میدادم. باید خون آشام‌های مدرسه رو توی تشنگی نگه دارم که هیچوقت آروم نباشن و زمان نیاز ازشون استفاده کنیم.

تهیونگ، حرفی در مقابل جئون نداشت... بهتر بود بگم جراتی در مقابلش نداشت. فقط نگاه خیره و آرومش رو به مدیر داد.

- میدونی چرا اجازه ندادم تشنه بمونی؟

با سوال جئون، سری در جوان منفی به حرکت در آورد که ادامه‌ی حرفش رو شنید.

- چون بین اون خون اشام‌های کوچیک و نفرت انگیز تو خاصی... متوجه منظورم هستی تهیونگ؟

خون آشام کوچک، تنها با سکوت به اون خیره شد. مدیر جئون ضربه‌ای به پاهاش زد و به تهیونگ اشاره کرد.

- لیوان رو بذار روی میز و بیا اینجا بشین.

به دستور عمل کرد و لیوان رو روی میز قرار داد. به سمت مدیر جئون رفت اما روی پاهاش ننشست.

با تردید بهش خیره شد و مجبورش کرد یکبار دیگه دستور بده.

- یکبار گفتم نترس تهیونگ! تنبیهی در کار نیست.

خون آشام کوچک، به دستور عمل کرد و حالا با وجود اینکه ترس از تنبیه کار بدش کم شده بود، روی پاهای مدیر جئون نشست... با احتیاط و آروم اما دست‌هاش بزرگ جئون روی کمرش به حرکت در اومد.

- تو خاصی... کنارم باش تا اجازه بدم خودت رو ثابت کنی.

Report Page