(^_^)

(^_^)

سعدی

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت / به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت / که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن / که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم / به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی / تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم / که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی / که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران / اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد


Report Page