•••••

•••••

Leetelma



- شروع می‌کنیم.

صدای گرفته و عمیقِ جونگوک به گوش اون دو مرد رسید.

اجازه‌ی حمله صادر شده بود. پس پای اون دو مرد بالا اومد و به درب کوبیده شد.

درب کوچک، با لگد‌ها شکسته و به پایین کوبیده شد و صدای بلند شکسته شدنش با صدای جیغ چند زن مخلوط شد.

حالا با باز شدن درب بالاخره شخصی که به ویلای کیمِ بزرگ حمله کرده بود شناخته شد.

جونگوک، با چشم‌های پر از پلیدیش از چهار چوب دربِ شکسته عبور کرد. همراهش دو مرد اسلحه به دست وارد ویلا شدن و صدای جونگوک، خطاب به کیمِ بزرگ بلند شد.

- مطمئنی که این محافظ‌ها کارشون رو بلد بودن؟

لبخند کجی روی لبش جا خوش کرد.

تمام آدم‌هایی که تا قبل از امشب بهش اعتماد داشتن، با چشم‌های وحشی و عصبی در حال رصد کردنش بودن.

جونگوک، تا به حال به عنوان زیر دستی معمولی برای کیمِ بزرگ کار می‌کرد اما حالا برای گرفتن قدرت اونجا بود.

- تو اینجا چه غلطی میکنی؟ میخوای دست‌هات قطع بشن یا پاهات جئون؟!

صدای کیمِ بزرگ که حالا پیر تر از قبل به نظر میرسید به گوش جونگوک رسید. اما اهمیتی هم داشت؟ جونگوک برای حمله و گرفتن قدرت به دست خودش اینجا بود!

- تو انتخاب کن! دست‌هات یا پاهات؟

قدمی به جلو برداشت و اسلحه‌اش رو بالا آورد. به نوبت به سمت یک دختر، سه پسر و خودِ کیم نشونه گرفت و بعد از اون‌ پرسید.

- یا بذار بازی رو جذاب تر‌ کنم ارباب کیم... کدوم یکی از بچه‌هات؟

کیمِ بزرگ، با عصبانیت نگاهش رو بین جونگوک و چهار پسرش رد و بدل کرد.

- اون اسلحه‌های لعنتیتون کجاست که مغز این احمقو بزنید؟

پسر‌های عصبیش نگاهی به پدرشون انداختن و با گیجیِ پیدا توی نگاه و صورتشون، به هم‌ خیره شدن.

- دنبالشون نگردید. من دزد خوبی‌ام!

تهیونگ، کوچک‌ترین پسر کیمِ بزرگ که توی خانواده کمتر اهمیتی بهش داده می‌شد؛ از روی صندلی و پشت میز بیرون اومد.

موهای بلند، مشکی رنگ و براقش روی صورتش ریخته بود.

سر تا پا پوشیده از لباس مشکی به سمت دشمن فعلی خانواده و پدرش، جونگوک، قدم برداشت.

در کنارش ایستاد و اجازه داد دست‌های بزرگ جونگوک دور کمر باریکش حلقه بشه.

- قبل از خوردن غذا از کنارتون دزدیده شد خانواده‌ی عزیزم... دزد خوبی ام‌ مگه نه؟

- تو بهترینی.

صدای جونگوک که آغشته به تمسخر بود به گوش همه و از جمله تهیونگ رسید.

دست لای موهای پسرِ ریز اندام برد و خطاب به کیمِ بزرگ‌و پسر‌های بلند قدش گفت.

- تهیونگ‌‌ یه هدیه‌ی خیلی کوچیک براتون داره.

جئون، کمی فاصله گرفت و با کمر خم کردن و تعظیم به سمت تهیونگ، اسلحه‌ای که به دست داشت رو بهش تحویل داد.

- امشب شب توعه تهیونگ!

پسرِ مو بلند، اسلحه رو به دست‌ گرفت و با جلو رفتن به سمت پدرش، دست بالا آورد تا آماده‌ی شلیک بشه.

- خوب تمرین‌ها رو به یاد بیار تهیونگ... به مغزش!

قبل از اینکه صدای بلند شلیک اسلحه توی گوش‌های خانواده‌‌اش و جونگوک پخش بشه با حرص غرید.

- همیشه توی این خانواده منو کنار گذاشتید! ولی جونگوک اینطور نیست. بعد شما این‌ گنگ به دست ما به خوبی اداره میشه

Report Page