🍷

🍷

Endlessbblue

هوای رستوران بیش از حد گرفته بود. جونگین بی صدا روی صندلیش نشسته بود. به انگشت هاش که روی ران هاش گره شده بودن، نگاه می کرد. نفس عمیقی کشید و بدون اینکه سرش رو بالا بیاره، اون رو به اطراف چرخوند تا گردن خشک شده‌ش بهتر شه.

در مقابلش، سهون با صورت جدی نشسته بود. موهاش خیلی مرتب به بالا شونه شده بودن. صورتش جدی و خشک بود و کوچکترین حسی رو نشون نمی داد. کاملا معلوم بود که به اجبار اونجا حضور داره و علاقه ای به اون دورهمی نداره.

گیلاس شراب توی دستش رو به لب هاش نزدیک کرد. چند جرعه نوشید و اون رو روی میز گذاشت.


- خب، قرار نیست صحبت کنین؟


دو مرد میانسال سر میز، سرهاشون رو تکون دادن. یکیشون به دختر جوانی که کنارش نشسته بود، اشاره کرد


* فکر نمیکنم دیگه مشکلی وجود داشته باشه. حتی میتونیم ماه دیگه، مراسم رو برگزار کنیم.


مرد دیگه تایید کرد. هر دو با صدای بلند خندیدن. زن هاشون هم همینطور. حتی دختر

جوان هم لبخند زد. تنها افراد عبوس اون جمع، جونگین و سهون بودن.


جونگین به آرومی تکون خورد. سعی کرد از سر میز بلند شه ولی باهاش توسط پاهای سهون قفل شدن. سرش رو بالا گرفت و بالاخره به مرد بزرگتر نگاه کرد. چشم هاش پر از اشک شده بودن و به همین دلیل، صورتش رو تار می دید.


سهون اخم ترسناکی به پسر جوان کرد. ناراحتیش رو می فهمید اما نمی تونست اجازه بده که همه چیز بهم بخوره. نمی خواست خواهرش رو ناراحت کنه.

با صدای بلندی اعلام کرد


- پس تبریک میگم. هم به جونگین و هم به پرنسس کوچولوم.


بلافاصله از روی صندلی بلند شد. روی موهای خواهرش رو بوسید و بدون اینکه توضیحی بده، جمع رو ترک کرد. از رستوران خارج شد و توی هوای آزاد ایستاد. رها کردن جونگین از چیزی که فکرش رو می کرد، سخت تر بود.


چند دقیقه بعد، صدای قدم های آرومی رو شنید. بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه هم می تونست حدس بزنه کیه. 


- اینجا چیکار داری؟


جونگین کنترل اشک هاش رو از دست داد. با صدای بلندی زیر گریه زد و به سمت سهون دوید. پارچه ی کتش رو توی مشتش گرفت و محکم بغلش کرد.


+ سهون خواهش می کنم. این کار رو باهام نکن. این درد داره.


سهون با بی رحمی خودش رو عقب کشید. پسر جوان رو به زور از خودش جدا کرد. اون رو به عقب هل داد و جونگین گریان، چند قدم تلو تلو خورد.


- همون موقعی که مست بودی و باهاش میخوابیدی باید به اینجاش فکر می کردی.


جونگین دوباره سعی کرد به سمتش بره و بغلش کنه. اما پس زده شد.


+ اون فقط یه اشتباه بود. قسم میخورم. من تو رو دوست دارم.


سهون با خشم یقه ی پسر جوان رو گرفت. اون رو جوری بالا کشید که مجبور شد روی نوک پاهاش بایسته.


- خواهر من بازیچه ی تو نیست. خودم هم همینطور.


بدن لرزان جونگین رو به سمت در رستوران پرت کرد. پسر جوان به سختی تعادلش رو حفظ کرد و ایستاد.


سهون داد زد


- حالا هم بر می گردی داخل. مسئولیت گندی که زدی رو به عهده میگیری و تا ابد توی حسرت زندگی می کنی.


بدون اینکه به صورت جونگین نگاه کنه، سوار ماشینش شد. دید که پسر جوان اشک هاش رو پاک کرد و وارد رستوران شد.

سهون پیشونیش رو به فرمون ماشین تکیه داد. قطره اشکی که از چشمش چکید رو محکم با کف دست پاک کرد و چشم هاش رو بست.

قفسه ی سینه‌ش درد می کرد و می دونست که هرگز بهتر نمیشه. با صدایی که پر از بغض بود، زمزمه کرد


- من نمیخواستم از دستت بدم.

Report Page