┌────── ⋆ ──────┐

┌────── ⋆ ──────┐

 ᭨ My Golden Eye Baby Boy ᭨
اگه یه زویی غیرتی نداشتیم الان یه زری پورن استار داشتیم

با رسیدن به در حمام دستگیره رو با شتاب چرخوند ؛ با زینی رو به رو شد که روی زانو هاش روی پتوی صورتی پشمالو زانو زده بود ، بدنش از عرق برق میزد و چشماش از شهوت قرمز شده بود ، روی روناش خیس از کام بود و قطره خون محوی از لبش روی چونش چکیده بود

دهنش باز موند و زبونش از خشکی زیاد‌ توانایی ادا کردن کلمات رو نداشت ؛ چشماش قصد داشتن وجب به وجب بدن زین رو از نظر بگذرونن ، چشمای نیمه خمارش لرزه به اندام سست شدش می انداخت.

با قورت دادن آب دهنش و مالیدن دستاش به هم زین رو از هپروت در اورد و با هول ترین شکل ممکن درو بست قفل کرد. به سمت زین پرواز کرد و در مقابل زیباییش زانو زد‌.


با وجود لخت بودن و سرخ شدنه گونه هاش به خاطر _موقعیت شرمسارش_ بازم هری میتونست لبخند محوش رو به خاطر حس کردن وجودش ببینه

ولی دلیل ترسِ جاخوش کرده بین گوی‌های جادوییشو‌ نمیفهمید‌؛

انگار میخواست با قایم کردن چیزی توسط دستاش اونو از چشمای هری دور نگه داره ، چنگ زدن های وقت و بی وقتش به پتو از سر اضطراب رو میدید.

زین : م... من

با صدای زین از دنیای فکر به زمان حال پرت شد و اجازه داد با من من هاش شیرینیشو به رخ بکشه و با نگاه درموندش تشنه ترش بکنه ، از همه‌ی اینا مهم تر دوست داشت بدونه چه چیزی پسر کوچولوشو این‌ وقت شب به حمام کشونده و باعث شده تا با خودش ور بره . 


اما به یک باره با تصور کردن جواب سوالش حس شکنندگی و ضعف خاصی وجودشو در بر گرفت و بین شرمندگی های زین حرفش رو قطع کرد .

از کجا نفهمیده بود زین نیاز داره تا لمس بشه؟ انقدری از پسرش غافل شده بود که یادش رفته بود اون هم نیاز های جسمی داره؟ 

زین: ف ..فقط ی .. یکم ..

هری: من چرا نفهمیدم 

با خودش زمزمه کرد و گیج تر از قبل به صورت زین خیره شد؛ وقتی نگاه ده برار ترسیده‌ی زین‌ رو دید پیشونیش و لمس کرد و به ماجرا وحشت ناک تر از قبل فکر کرد ؛ نکنه این اولین بار زین نیست؟ 

اون همیشه خودش از خودش لذت میبره و به خودش حس خوب میده؟؟ 



عصبی تر لباشو گاز گرفت و در مقابل توضیح های نصف نیمه‌ی زین دستشو بین دست هاش گرفت تا از چنگ زدن های رو مخش جلو گیری کنه . 

زین وقتی از توضیح دادن های پوچ و تو خالیش چیزی ایدش نشد با هق هق ^هری ^ رو صدا زد شروع کرد به گریه کردن.

هری منگ بهش نگاه کرد و با دیدن اشک هاش برای اروم کردنش بغلش کرد .

هری: هی هی لیتل وان ... چیزی نیست


با به یاد اوردن چند ساعت قبل با حس بازی داده شدنش و سرزنش کردن های الکیش حریص نفسی کشید و زین رو به خودش فشار داد.

لازم نبود خودش و بگای سگ بده با سوالای پی در پیش وقتی که همین چند ساعت پیش با زین یه ارگاسم لذت بخش داشت. 

این دست خودش نبود که زین هولش میکرد و هوش‌از سرش می‌پروند ، پس این بار به جای تجزیه تحلیل ، از سر نگرانی بابت ظرافت بیش از حد زین و بی توجه بودن خودش ، با شیطنت دستشو دور باسن لختش و بدن جمع شده توی بغلش حلقه کرد با بدجنسی لب زد.

هری: ادامه بده داشتی چیکار میکردی دارلینگ!؟

زین؛ م .. من فقط .. هریییی 


با حرص جیغ زد و روناش رو به پهلوهای هری فشار داد.

هری: بهتره بگی بیب بوی

دستای زین رو پشت کمرش قفل کرد و با سمجی صورت رنگ پریدشو از نظر گذروند.

زین: ف .. فقط یه خواب دیدم 

هری لباشو سمت گوشش کشوند و زمزمه کرد 

هری: چه جور خوابی کیتن؟ 


از عطر نفس های بیسکوییتیش و بوی‌ شامپو ها و صابون های توی حمام به علاوه عطر گل های اطرافش لذت برد و با شیطنت بدن ریلکسشو بیشتر چلوند‌.

زین همیشه پیش هری اروم و راحت بود فقط‌ یکم خجالت میکشید که خب اونم دوست داشتنی بود نه؟

فقط اون دستای کوچولوش‌ که جلوی چشماش قرار گرفته بودن و کهربایی هاشو پوشونده بودن میتونست هری‌ رو وادار کنه تا هزاران بار گازش بگیره و از اول ببلعتش‌.


با شیطنت انگشتاشو روی رون کثیفش کشید و همونجارو اسپنک کرد .

زین: هرح؟

هری ابرو هاشو بالا انداخت و گفت : میشنوم‌

زین‌ پوفی کشید و با اخم کردن سر شو توی سینش فرو برد و به رد‌ دستای هری روی رون هاش خیره شد.

زین با حرص روی زانو هاش بلند شد اما هنوزم تحت سلطه هری بود و نمیتونست جز اطاعت کار دیگه ای بکنه.

هری لب هاشو روی لاوبایتایی که صبح ایجاد کرده بود فشار داد و اسپنک نسبتا محکمی روی روناش زد ، که باعث شد به خاطر خیس و لزج بودنش صدای بلندی بده و با عاه های ریز زین‌مخلوط‌ بشه.

هری: چی بود؟ 

محکم تر از همیشه پرسید و کمرشو بین دست هاش فشار داد ، شاید لمس های بی وقفش دست خودش نبود .. نایل یه موجود خستگی ناپذیر توی تخت بود؛ بی دی اس ام اساس رابطشون بود حالا هرچقدرم که میخواست با ملایمت رفتار کنه و به خاطر ظرافت زین یکم متانت به خرج بده نشدنی به نظر میومد برای اینکه دستاش عاشق رد مالکیتی بودند که روی بدنش خط به جا مینداخت.

زین: چی.. ..چی.عااه.. بود؟

بین لمسای لذت بخش هری گفت و سفت شدن دوبارش رو حس کرد .

شهوتی که نسبت به بدن هری داشت باعث میشد بدون توجه به خجالتش روی زانو هاش پیچ و تاب بخوره و مثل یه ساب خوب دستاشو بدون حرکت نگه داره ... یه لیتل مطیع برای هری باشه.

هری: چی قایم میکردی

ضربه چهارم رو روی رون هاش فرود اورد و نیپلش رو بین انگشتش پیچوند تا تقلا کردن زین زیر دستاش رو ببینه.

زین از حس انگشتای باریک هری که با دقت‌ نیپلشو تحریک میکردن ناله بلندی کرد و سرشو روی شونش قرار داد.

زین: گ.. گوشی

به گوشیش که لویی براش اورده بود تا یه وقت حوصلش سر نره و کاراش نصفه نیمه نمونه اشاره زد.

هری نوک انگشتاشو از روی زانوهاش تا پهلو هاش کشید و لرزش پلکاشو تماشا کرد .


به قدری خوشگل بود که هری میخواست زین رو قاب کنه و بزنه رو‌ دیوار تا هر روز از دیدنش لذت ببره.

هری: هوم ... پس‌داشتی پورن میدیدی؟ 

میدونست زین معصوم تر از این حرف هاست که بخواد پورن ببینه ؛ اون فقط یکم از خجالتی بودنش فاصله گرفته بود و بی مهابا با هری وقت بیشتری میگذروند اما این دلیل نمیشد توی سایت های پورن بچرخه‌.


زین با شدت سرشو چپ راست کرد و برای بوسیدن لبای هری تقلا کرد ؛ حالا دیگه براش مهم نبود که توی چه موقعیتیه ، فقط میخواست تمام و کمال هری رو داشته باشه .

وقتی زین برای بوصه‌جلو اومد گازی از لباش گرفت و از زخم لبش دوباره خون جاری شد.

هری: خب داشتی چیکار میکردی؟ 

زیر گوشش ناله کرد و رگ برامدش رو زیر دندون هاش گیر‌ انداخت و زین رو به ناله وا‌داشت .

زین میتونست بفهمه شیرین ترین نقطه گردنش که برای لمس شدن نبض میزد الان داشت توسط دندون های هری اروم میگرفت و بهش لذت بی وقفه ای میداد .

با عجز سرشو روی شونش خم کرد و با مظلوم بازی به خواستش رسید و لمس هری رو روی وی لاینش حس کرد. 

زین برای اینکه تاثیر بیشتری روی اون قیافه‌ی سرگرم شده‌ی هری داشته باشه خودشو‌ به هری نزدیک تر کرد توی گوشش ^تو^ رو لب زد. 

هری نفس تیزی کشید و دستاشو روی گونه های زین فشار داد ، لب هاشو بین لب هاش حل کرد و با یه حرکت زین رو روی زمین خوابوند.

زین لب های هری رو اروم مک میزد و زیر گوشش رو قلقلک میداد . 

هری با حس حرکت انگشتای زین و اینبار به جای موهاش دقیقا زیر گوشش ، ابرو هاشو بالا انداخت و با پوزخندی لب هاشو گاز گرفت تا زبون هاشون روی هم کشیده بشن و این طعم ملس بیشتر بینشون به گردش در بیاد ‌ .

وقتی صدای خس خس سینه‌ی زین از سر خفگی بالا گرفت از هم جدا شدن ، هری به زین خیره شد و زین با گاز گرفتن لباش برای بار چندم قرمز شد‌

زین پیش هری زیاد خجالتی نبود اما الان با به یاد آوردن چند دقیقه پیش ، از شهوت و شرمساری گونه هاش به رنگ قرمز ترین رز دنیا دراومدن


هری بوصه ای روی لپ هاش گذاشت و لاو بایت هاشو به کبود ترین حالت ممکن رسوند؛ دماغشو زیر گوشاش کشید و لباشو بی حرکت تا وسط سینه زین حرکت داد و همزمان با دستاش روناشو نوازش کرد .

زین: عااههه ه ..ه..رح

هری: حواسم هس لیتل پای 

دستاشو از روناش که نرم و گرم بودن به سمت عضو سفت شدش برد و با لمس کردنش وول خوردن زین بین دستاش رو دید.

موهای مرتبش روی زمین کشیده میشدن و بدن قرمزش با دلبری تمام زیرش وول میخورد و درخواست لمس بیشتری میکرد .


زین دستشو روی مچ هری گذاشت با لیس زدن لباش اسمشو ناله کرد . ناله هاش کوتاه و عمیق بودن جوری که هری رو برای طولانی تر کردنشون مشتاق تر میکرد.

هری با شیطنت شصتشو دور کلاهک دیکش کشید و نوازش وار انگشت خیس از کامشو روی سوراخ بیقرار زین فشار داد .

زین با استرس پاهاشو از هم بیشتر باز کرد منتظر لمس شدن موند. 

هری برای اینکه حس بهتری بهش بده خم شد  زبونشو دور دیکش چرخوند و با گرفتن سرش بین لباش دیکشو توی دهنش فرو برد و مکش زد .

اما زین شروع کرد به گریه کردن و باعث شد هری عقب بکشه و با چشماش با ملایمت دلیلش رو بپرسه. 


هری: جانم؟ 

بعد از بوصیدن از شکمش پرسید و نیپل هاشو پیچوند . 

زین پیچ و تابی به بدن رنگیش داد و با فین فین کردن لب زد .

زین: ک ..کثیف 

هری بی‌اختیار خنده بلندی کرد و روی صورت زین رو بوصه بارون کرد .

زین اخمی کرد با ساعد دستش دماغشو پاک‌ کرد .

هری: بیب ... هیس ... فقط بزار کارمو بکنم 

زین با پاک کردن چشماش ، قیافه‌ی ژولیدشو بهش دوخت و سرش تکون‌ داد . 


هری: افرین بیب 


زین دست هری رو بین دستاش گرفت بوصیدش‌‌.

هری دوباره خم شد و دیک زین رو توی دهنش فروبرد و شدید‌تر از قبل شروع به مک زدن کرد .


ناله های زین هرلحظه بیشتر میشد و چشماش خیس تر ‌

هری: بیب خیلی خوشگلی

بعد از بیرون کشیدن دیک زین لب زد و کشاله رونشو گاز گرفت . 

زین: هز ...هق..م.. ممنونم

زین با مظلومیت تمام ازش تشکر کرد؛ از این فریبنده ترم میتونست باشه؟ 

پاهای زین‌ رو روی شونش قرار داد ؛ روی صورتش خم شد و با مالیدن بینیش به بینی اون پسر _طبق عادتش همیشگی‌شون _ برای ورود انگشتش توی سوراخ تنگش اجازه گرفت .

زین : دیگه تحمل ندارم هزا هر کاری میخوای بکن 

با صدای گرفتش زمزمه کرد و به خاطر سفت شدن دوباره در این فاصله زمانی کم ، همه‌ی بدنش گر گرفت

هری: هرچی پرنسس بخواد 

با خنده زبونشو از کشاله رونش تا سوراخش کشید و همزمان با انگشت رینگ زین رو باز کرد تا یه فینگرینگ / ریمینگ همزمان و طولانی بکنه . 

زین: اااهه... ه.. هرییی ااایییی... ههققق

این بار داشت از لذت اشک میرخت ؛ سوراخ حساس زین بخاطر لبای خشن هری متورم شده بود و بخاطر خالی بودن بیش از حدش ، دور انگشت اون مرد تنگ و گشاد میشد.

هری با لب هاش با رینگ زین بازی میکرد و با زبون و انگشت ورودی تنگش رو اماده میکرد . 

هری : هومم بیب ..باید ببینی سوراخ کوچیکت چه شکلی برای داشتنم بی قراری میکنه 

درتی حرف زد و پشت بندش انگشت شصتش و که توی سوراخش بود رو به سمت راست خم کرد ، زبونشو با فشار بیشتری به داخل فشار داد و عضله های نرم و داغشو خیسه خیس کرد. 

حالا رینگ زین باز تر شده بود و صداش بالاتر رفته بود ‌ . 

زین: عااحح....هوممم...

 فاکککک.. ه...هرححح للطفااا

خودشم نمیدونست داره برای چی خواهش میکنه ، اما میدونست از بین نفس های گم شدش و ناله های بی وقفش نیاز داره که هری جلو تر بره و چیز بزرگ تری توی سوراخ تشنش فرو کنه‌ .  

هری بعد از اینکه سرشو روی رونش گذاشت و پوستشو گاز گرفت کنار دیکش لب زد ‌‌.


هری: لطفا چی؟

چشمای وحشیش مثل لحنش خشن بودن و دندون هاش این خشونت رو بیشتر از هروقت دیگه ای بهش هدیه میداد ، مطمئن بود بدنش تا روز ها قراره قرمز بمونه . 

زین: ل .. لطفا ... با من .. ع .. عشق بازی کن ..

اهسته گفت و با عشق‌ تو چشماش خیره شد. حتی حس خواستن شهوت هم باعث نمیشد لحظه ای عشقش کم بیاره و نیاز هاش کنترلش کنن. 

هری چشمای وحشیشو به نگاهای عسلیش دوخت و با بوصیدن پیشونیش عشقشو‌ پس داد. پاهاشو دور کمر خودش حلقه کرد و دیکشو ازاردهنده روی سوراخش کشید . 


زین : هرییی

بی نفس صداش زد و دقیقه ای بعد با نشستن اسپنکی روی پهلوش ، اینچ به اینچ ورودشو‌ حس کرد ‌. 

هری زیر گوشش‌دوست‌دارم رو زمزمه میکرد و شعله عشق لحظه‌ای توی لمس هاشون به فراموشی سپرده نمیشد. 

زین بین نفس نفس ها و ناله های شکستش جوابشو داد و نفس های داغشو روی‌ صورتش فوت کرد .

هری: هومم سویتی عاحح چقدر داغییی 

زین: ههرححح عااحح .... پررممم کن

هری اروم خندید و بعد از ناز و نوازش کردن بدنش و زمزمه های عاشقانش ؛ وقتی شل شدن عضله هاشو حس کرد شروع کرد به کمر زدن .

زین: ل.. لطفا‌ ...محکم ترر ههرحح هاااحح


هری لباشو روی گردنش میرقصوند و حرکات اروم و لذت بخشی به پارتنرش هدیه میداد .

هری: عاهه عشق ، تو خ.. خیلی عالی ه ..هستی

بدون تعریف از رینگش کل بدنشو مخاطب قرار داد ، زین عروسکش نبود که بخواد از سوراخش تعریف کنه اون همه چیزشو دوست‌ داشت. از و انحنای پاهاش گرفته تا رونای تپل و لپای داغ چلوندینش ، باسن نرم و خوش فرمش و چشمای مست‌شدش و بدن قوس گرفتش .. همشون لایق پرستش بودند .


زین: ه هریی 

به جای درد از روی لذت ناله کرد و برای دریافت ضربه های بیشتر خودشو به هری نزدیک تر کرد ، حس کشیدگی ماهیچه هاش دردی نبود که دوسش نداشته باشه .. اون هرچیزی که مربوط به هری بود رو دوس‌داشت حتی عضو سختش که داشت‌ پارش میکرد. 

هری محکم تر ضربه زد و لباشو روی لب هاش فشار داد. 

زین : هوومممم 

بین لباش جیغ کشید و هری فهمید که بالاخره بعد از ضربه های منظمش تونسته پروستاتشو پیدا کنه ، پس ضربه هاشو به ضربه های محکم و سریع تغیر‌ داد از لرزش بدنش لذت برد.


زین لب هاشو فاصله داد و توی گوشش ناله کرد .

زین: ا .. این عالیه .. فاکک هرییی محکم تتررر 

هری: هرچی که.. تو بخوای .. لیتل وان 

ضربه هاش رو محکم تر کرد و بخاطر چنگ زده شدن کتف هاش توسط زین هیس کشید . هری: کیتن

لباشو روی نیپل هاش کشید و بعد از چند ضربه داد زین رو شنید.


زین : م م من دارم میامم...

هری: بیا بیب بیااا

بعد از حرفش بلافاصله خودشو توی زین‌خالی کرد و با گاز گرفتن لباش ناله بلندش رو خفه کرد ، زین هم با یه ناله زیر گوشش خودش روی شکم هری خالی کرد و پکای شکمش رو خیس و سفید کرد.

هری با تنبلی به جون صورت معشوقش افتاد و تا وقتی که نفس هاشون اروم شه بوصه های ارومش رو روی پوستش فرود اورد. 

هری با خنده کف سرشو با نوک انگشتاش ماساژ داد و از بوی همیگشیه سرد و تندش لذت برد .

هری: دیگه دوست ندارم بدون من از خودت لذت ببری

با خنده گفت و زین رو هم به خنده انداخت . 

فقط همین یه نگاه ارومِ خسته و پر از عشق میتونست بهش بفهمونه شدیدا به پسر روبه روش وابسته شده و قرار نیست بزاره‌ مالیکتش از بین بره. 

هری: بزار تمیزت کنم بیب 

زین سرشو تکون داد و لباشو گاز گرفت ، اول فقط قرار بود بعد از خواب خیسش خودشو اروم کنه اما نمیدونست چرا سر از اینجا در اورد ، هری با نگاه کردن به عضله ها و لبخندای هات اون پسر کنترلشو از دست میداد .

لبخندی به تاثیر پذیریش زد و به هری خیره شد که با حوله داشت بدنشو پاک‌میکرد‌ و اونو از حموم بخار کرده بیرون میبرد . 

انقدری خسته بود که توی‌بغل هری اروم بگیره و با چنگ زدن به شونه هاش بخوابه . 

اما از شانس خوب یا بدشون لویی بیدار شده بود و داشت توی راهرو دنبالشون میگشت که با دیدن زری بغل‌هم دیگه کپ کرد . 

لویی: وات د فاک‌بچز؟ این وقت صبح اخه؟ 

زین سرشو توی گردن هری فروبرد و به هیچ‌ عنوان به لویی نگاه نکرد . 

اما هری عادی جواب داد : چرا که نه !ب : مگه‌ ساعت چنده؟ 


لویی: هفت

هری خندش گرفت با زین چند ساعت تموم عشق بازی کرده بود الان به جای خسته بودن اروم بود و ارامش داشت .

روی‌موهاش رو بوسید‌ و توی‌گوشش زمزمه کرد : چیزی برای خجالت کشیدن وجود نداره . 

زین بیشتر‌توی بغلش فرو رفت زیر پتوی صورتیش قایم شد . 

لو: زی من دارم میبینمت خودتو خفه نکن. 

با بی حسی گفت و روبه هری شمرده شمرده گفت. 

لویی: امروز بیا باشگاه تا لیام منو‌نگاییده 

اره خب لیام چند برابر سخت گیر تر از هری بود بیشتر ازش کار میکشید و باعث میشد لویی‌کل روز‌خسته باشه و بخوابه‌؛

هری: تو به من دستور نمیدی 

به لویی طعنه زد و رفت سمت اتاق مشترکشون. لویی هوفی‌کشید و از پله ها پایین رفت تا به باشگاه ش برسه امشب هر جور که شده باید با کایلی اشتی میکرد با لیام کنار میومد.

زین یک کلمه هم حرف نزد ترجیح داد توی بغل هری بمونه صورتشو‌ توی سینش پنهون‌ کنه و به هیچ وجه نگاش نکنه .

زی؟ دارلینگ؟ بیشتر‌ از این نمیتونی توی بغلم‌ حل شی پس‌ خجالت کشیدن بزار کنار بزار دنیای عسلیمو ببینم بعد بخوابم. 




زین با تکون‌دادن سرش نه ای گفت‌‌از دیدن هری پرهیز کرد . 


هری : باشع دارلینگ صبح که بیدار میشیم نشونت‌میدم! 


با شوخی‌گفت بعد از لب‌ زدن دوست دارم شنیدن صدای خفه زین به خواب رفت .



~~~~~


یک ماه بعد 




چند‌دقیقه ای میشد که روبه روی اون مرد نشسته بود لاته وانیلشو سر میکشید از تک به تک برجستگی فرو‌رفتگی های صورتش لذت میبرد . لب های قرمزش به قدر شفاف بودند که کنار انگشتر چند هزار دلاریش رنگ میباختند برای میزه شدن التماس میکردند.


 ‌

نفس های همیشه‌ محافظ گرش نگهبان تمام تنهایی ها عجر هاش بود‌ نگاه هاش اسمون‌ بارونیش که سبزه های عشق سبز شون بزرگ تر از قبل میشدند توی قلبش ریشه می‌زدند تا خورشید وجودشو به سبزی بی پایان گرهه بزنند .



حتی سوز زمستانیم باعث نمیشد دست از خاطرات شیرینش برداره بام‌ اون برج ترک کنه تا برای اینکه با هری به جای گرم تری بره ؛ وجود اون همیشه گرم بود ارامش بخش ‌.


با گرفتن دست هری بین‌ دستاش نوشیدنش مزه مزه کرد گذاشت خاطرات توی ذهنش از اول شروع به جنب جوش خود نمایی بکنند .


دقیقا به یاد میاورد 5 مین روز پاییز که با هری به یه پارک‌ جنگلی رفته بودند باهم قدم میزدند.  



فلشبک :


زین:

هنوزم هم با هیرت به اون حجم از سبزی پراکنده شده در اطرافم خیره بودم با گرفتن دستای هری سعی داشتم بین اون همه شگفتی گم نشم منو داخل خودشون گیر‌نندازند. 


همه چیز به قدری چشم نواز بود که بی انتظار برای خیره نشدنم به عشق بازی زردی سبزی های دورم نگاه میکردم که با نور خفه شده خورشید سوز لرز اور باد‌ حسود چجور کنار هم مونده بودند با وجود اینکه خیلی از برگ ها روی زمین ریخته شده بودند‌ داشتند نفس های آخرشون میکشیدند .



همه چیز خیلی عاشقانه بود یا شایدم چون با هری بودم هر چیزی ردی از دوست‌ داشتن روی خودش داشت . 



شاید واسم جالب باشه که چرا بیشتر قرار های من هری تو جنگل طبیعت خب این طبیعیه چون اتلانتا یه منطقه سرسبز با طبیعت تموم نشندیه . 


لبخندی زدم بدون توجه به فضای دورو برم با غرور به سمت سبز های خودم رفتم به تمام طبیعتی که سعی داشت قدرت شو عشق توی صورتم بکوبه هوار کشیدم.


روبه روی هری وایسادم با گرفتن دوتا دستاش توی جنگل های خودم خیره شدم برای بوصه‌ جلو گرفتم.


هری تعجبش گرفته بود که چه طور وسط جنگل با سبد نگهش داشتم تا ببوصمش . 


به دورو برم چشم غره ای رفتم لبای هری محکم بوصدم . واسم مهم نبود سبدمون روی زمین افتاد تا هری تعادلشو از دست داد . 

خب طبیعت انگار با ما زیاد هم لج نبود الان که دقت میکردم توی بغل برگ های لطیفش من هری داشتیم بهم عشق میدادیم همو میبوصید .

این دوست‌داشتم که خیلی وقتا هم من پیش قدم کامل کردن پازل های احساسی مون بودم نه فقط هری!

دلیلشو نیمفهمم چرا خیلی از زوج ها فقط یه نفر دریافت کننده و نفر دوم گیرندس. 

به جای بیشتر فکر کردن حرف زدن با خودم با تمام عشقی که داشتم لب هاش شکار کردم تا جایی که از خنده های از ته دلمون از هم جدا شدیم تصمیم گرفتیم همون جا بشینم. 


هری: بیب بیشتر بپرم بغلم جاهای قشنگ‌تر میتونیم پیدا کنیم اون وقت 

با لبخند گفت منم نیشخند زدم سبد برداشتم به هری کمک کردم بلند شه اصلا ناراضی نبودم که زمین زده بودم

اتفاقا خوشحال هم بودم! 


ما روی اون همه برگ که تهش به تپه های نا‌هموار پر از گل خطم میشد نشستیم اونجا خلوت بود فقط من بودم هری .


دیگه چیزه دیگه ای لازم نبود تا ما باهم خوب باشیم. 


هری: لاو تست هاتو بخور 

تست هایی که روی زیر انداز گذاشته بود سمتم گرفت منم با نشستن روی پاهاش گفتم.

زین: باهم بخوریم؟

هری: البته دارلینگ 

هر دو باهم میخوردیم ریز ریز به مورچه های کوچولو که داشتند باهم می‌جنگیدند خیره بودیم اما این وضعیت دوام نیاورد وقتی خانواده دیگه ای کمی دور تر از ما وارد باغ شدند حواس مارو به بچه گشنشون جلب کردند‌. 


اون یه دختر کوچولو چشم ابی طوسی بود که زبادی گشنش بود بدون اینکه خودش بدونه داشت مشت شو توی دهنش جا میداد تا ببلعتش اما نمیتونست پس اوق میزد اشکش درمیومد اما باز با سمجی سعی میکرد گازش بگیره تا ازش شیر بنوشه. 


قیافش واقعا دیدنی بود به سنگ های دورو بر نگاه میکرد با دیدن میوه های ریخته شده روی زمین اب دهنش تا روی موشتش کش میومد وقتی به به مامانش خیره میشد‌حالش خیراب تر میشد شدید‌تر دستشو توی لپش جا میکرد .

زین: وای هز اون بچه خودشو کشت کادرش حواسش نیست بیا بریم بهش یکم نون‌بدیم شاید تونست بخوره؟ 

با خنده تو گردنش لب زدم به تبعیت از بچه که مشتش گاز میزد گردنشو گاز گرفتم دولوپی مکش زدم تز بین دندون های چفت شدم بهش گفتم .

هری: زینی وحشیم نکن 

با نیشخند گفت باسنمو چنگ زد . با شیطنت باسنمو عقب‌تر فرستادم ازش فاصله گرفتم روبه چشمای

هری :مو عقب‌تر فرستادم ازش فاصله گرفتم روبه چشمای خمارش گفتم: پاشو بریممم ههزا

هری: 😂 باشهه

ما بلند شدم به سمت اون خانواده در حال جنب جوش رفتیم .

هری میدونست من یکم با غریبه ها خجالت میکشم حرف بزنم پس خودش پیش قدم شد گفت .

هری دستشو روی شونه پدر دختره گذاشت حواسشو به ما دوتا داد . 


سم: بله ؟ 

هری: هی برو فکر‌ کنم دختر کوچولوت خیلی گشنشه همسرم گفت شاید تست بتونه بخوره میتونی یکم بهش بدی ؟ 


با گفتن ^همسرم^ اب دهنمو به زور قورت دادم و ناخداگاه به دستش چنگ زدم از هیجان نفس نفس زدم . 

اون لحظه دلم میخواست اون خانواده رو بزنم کنار هری محکم بغل کنم و توی بغلش از شدت ذوق زدگی داد بیداد کنم اما خب خودمو سعی کردم اروم کنم و با مالیدن لپم روی بازوش حواسمو‌ پرت کنم ‌.


سم : اوه ممنونم مرد 

رفت اون دختر کوچولو رو از همسرش که داشت سبد شون‌ روی زمین میزاشت گرفت و روبه روی زری قرار گرفت .



سم: اسمش میلا هستش ممنونم که اومدید بهش غذا بدید .

میلا دختر شکمو ای هستش فکر کنم مشتش خیلی دوستش داره چون حتی وقتی سیرم‌هست میخواد موشتشو توی‌لپاش جا بده 


با خنده شیفتگی گفت نگاه عبوس میلا رو قفل ما شد . 

هری با دادن تست به دست سم لپ شو نوازش کرد و باعث شد میلا به دنبال خوردن انگشت هری لباشو باز کنه تند تند دهنشو باز بسته کنه .


داشتم واسه کیوتیش جون میدادم اما خب بخشی از من به خاطره اون بچه داشت حسادت میکرد.

پس برای اینکه حواسشو از هری پرت کنم لپ لطیفشو بوسیدم. دیدم که انگار خوشش اومده دستاشو سمتم دراز می‌کنه تا روی صورتم بزاره.

با خنده سمتش خم شدم حس کردم که با اخم کردن سعی کرد حرکت منو تکرار کنه لبای خیس صورتشو روی لپم مالید .


زین: وای خدای من سویتیی

با ذوق جیغ جیغ کردم باعث شدم میلا بلند بلند بخنده در حدی که از لبای خیسش حباب تشکیل میشد .

سم داشت با خوشحالی دخترش و به خودش فشار میداد .

سم : شما زوج دوست داشتنی هستید.

هری با یه نگاه قشنگ داشت پسرشو میلا نگاه میکرد با شنیدن صدای سم برگشت سمتش . 


هری: ممنونم

با سرخ بیش از حدی که حسش میکردم مرسی لب زدم . 

با گرفت شدن دستم متوجه شدم که باید از میلا دست بکشیم برم پیش هری جونم تا به بقیه لذت بردنمون برسیم‌. 

بعد از بای بای کردن با میلا تشکر دوباره سم ما از سم و دخترش دور شدیم ؛ هنوزم مادرش به قدری درگیر چادر زد بود که ما رو نبینه و حواسش به میلا نباشه. 

هری محکم بغلم کرد و تا روی زیرانداز مون کولم کرد ‌

زین: جیغغغ هرییی بزارم‌زممیین

هری : هیسسس که بوسش‌میکنی‌هوم؟؟ 


اسپنکی روی باسنم زد و با خم شدن توی سبد یه چیزیو‌ برداشت به سمت تپه ها حرکت کرد.

زین: هرهح؟ داری منو کجا میبری؟ 

بعد از بوسیدن لپش گفتم و لپمم به لپش فشار‌دادم .

هری: یه روزی دو لپی میخورمت زی مطمعن باش !

الان خودت میبینی .


به جای غر زیدن دماغ یخ زدمو توی گردنش فرو‌ کردم هومی کشیدم .

هری: سردته؟ 

زین: نا دماغم سردشه

با صدای ارومی گفتم گردنشو بوسیدشم‌

هری: همونجا بمون گرم شی بانی 

زیر فکمو طبق عادت خاروند چشماشو از لذت روی هم انداخت نمیدونم چرا از لمس شدن پوست زیر فکم انقدر لذت میبردم‌.


هری: 

رو به روی تپه ایستادم زین خوابالو رو از بغلم بیرون کشیدم ؛ روی اون تپه پر از دخترچه های ازیالا با گل های صورتی بود . 

زین با دیدن تپه پر از گل اونم‌از نزدیک ذوق زده بالا پایین پریده برای لمس گلبرگ هاشون جلو تر رفت . 

از پشت بغلش کردم یه تور کوچولو سمتش گرفتم .

هری: اینجا الان پر از پروانه های کوچولو که قبل از رفتن به اون سمت باغ که گرم تره روی‌گل ها میشینند بعد میرند

زین: تو میخوای بگیرمشون نگاشون کنیم؟ 


هری: دقیقا؛ خوش میگذره بیب بیا 

زین: بااششع

با خنده دور و بر تپه رو داشتیم میگشتیم تا پروانه هارو ببینیم اما خبری ازشون‌ نبود‌ زین‌ میدیدم که داشت با تخسی و ‌نا امیدی نگاه‌م میکرد.

داشت خندم میرفته‌ پیس رفتم سمتش تا دقیقا تر اطرافو ببینیم واسه من زیاد مهم نبود که دوباره ببینمشون یا نه من پروانه خودمو داشتم همین کافی بود ؛ تا اینکه با دیدن گلی با برگ های مشکی شگفت ‌زده سره جام میخکوب‌ شدم دست مو‌ سمتش بردم تا لمس ش کنم اما ... اون اون پرواز کرد؟  

بعد از اون لمس‌کلی پروانه با بال های صورتی سفید از بین گل ها بلند شدند بین ما شروع به بال بال زدن کردند من زین با خنده تور توی‌ هوا چرخوندیم تا گیرشون بیندازیم پروانه ها توی تور افتادند بی حرکت موندند.

تا اینکه با زین‌دستمون بردیم‌ سمتشون اونا روی دستمون نشستند چند برا بال بال زدنت .

زین: ا..اینا خیلی قشگندد هههرییی

با خوشحالی گفت پروانه رو از توی تور کشید بیرون عمیق تر نگاهش کرد بال های صورتیش با مخمل های سفید اراسته شده بودند با هر بال بال زدن انگار که‌توی صورت زین اکلیلی عشق‌پرتاب میکردند چرا که شیفته تر از قبل به بقیه‌دروانه ها خیره نگاه میکرد.

یکی از پروانه هابازیرکی هم‌ از توی تور بیرون اومدمیخواست روبه جلو پرواز کنه‌ اما اشتباهیی روی لپش نشست‌ پشته بندش پروانه دومم که به دنبال اون میرفت به دماغش بر خورد کرد روش نشست . ( پروانه ها یکم‌ خنگن .. کلا میخورن به ادم اتفاق افتاده که‌میگم) 

زین داشت از خوشحالی بال درمیاورد زیر پروانه ها داشت خفه میشد .‌


تورمم از پروانه ها خالی کردم با بال بال زدناشون‌ جلوش زانو زدم و دستشو‌ بین دستم گرفتم میتونستم حس کنم یه پروانه با سمجی روی موهام در حال تکون‌خوردنه اما مهم نبود نه وقتی که زین با چشمای حلال شدش بهم خیره شده بود .



هری: پروانه کوچولوی من به اندازه تمام لحظه که نفس‌ میکشی دوست‌ دارم همون قدر بی‌انتها همون قدر بی فاصله میشه تا ابد لحظه های من بشی؟ 

( منظورش اینکه زندگیش باشه) 

زین‌ داشت اشک میریخت با خندیدن هاش قلب‌ هری می‌لرزوند؛ مثل هری زانو‌ زد‌ روبه روش نشست .


زین: هقق معلللومهه کهه ااررهههه 


بین گریه هاش گفت خودشو توی اغوش عشقش پرت کرد .



زین: ایم‌ هپی ون‌ ایم بی یورز 


با لبخند گفت به‌ جعبه مستطیل شکل هری‌که داشت‌ توی‌ دستاش جا میگرفت خیره‌شد . 



هری توی دستای زین جعبه رو باز کرد اون‌حلقه که روش یه سنگ هیدن بود در اورد و با روبان سبزش توی انگشتر حلقش فروبرد و تا ابد بختشون رو بهم وصل کرد.  


اون سنگ زرد سبز داشت‌تک تک خاطراتشون مثل اون موقع مثل الان یادش مینداخت ....



مثل یکی شدنشون

مال هم شدنشون

عشق ورزی کردناشون

مالیکت هاشون 



زین: این محشره هزا این‌ خیلی قشنگه


 با شیفتگی گفت .


به روبان براقش خیره شد .



زین: این روبان چیه؟ 


وقتی‌که موهاشو نوازش میکرد گفت و برای بار صدم خندید. 


هری: اون روبان قراره وصل بشه به مال من توی کلیسا هیچوقت جدا نشه .


زین با هق هق هاش توی بغل هری خودشو از حس خوبی که میگرفت خالی میکرد فقط میدونست اشکاش میخوان‌ دونه به دونه به سمت هری پرواز کنند ذره اب از حس درونشون بهش بدن . 



هری داشت با شیفتگی به پسر حساسش نگاه میکرد خوشحال بود که علنا مال خودش شده اون‌ترسی نداشت میدونست که مدتی هست خواه ناخواه مال همند و همه اینا یه‌حرکت نمادینه. 


Now ~~~~6.18.18. billieEilish/Common zayn🎵

با به یاد اوردن دوباره اون روز بعد یک ماه دست هری بوسید و به رینگ طلایش با تیتان های کوچیکش که با عشق براش خریده بود و روبان زرد داشت خیره شد .

هنوزم یادشه که چه شکلی اون حلقه رو بین یه شکلات قلب بزرگ قایم کرد بود با چوب های شکلاتی توت فرنگی توی بار بهش هدیه داد بود تا باهاش قلب بزرگ بشکنه توشو ببینه

داخل قلب پر از شکلات بود با خوردنی های دیگه و البته یه حلقه کوچولو بین جعبه چرمش که سنگ های خورشیدی رنگش بین نگاه هری غرق طلایی هاش میکرد.

هیچ وقت برگ نگاهشو وقتی که اون حلقرو دستش کرد کل بار شکلات داد باهاش تا صبح رقصید یادش نمیره. وحالا

منتظر بود توی کلیسا بهم گرههشون بزنه به پایه پرنده های همیشه عاشق ببنده توی اسمون ازادشون کنه . 

هری: عشق سردت نیست ؟

زین هری برای خوردن نوشیدنی به بالای یه برج‌ اومدع بودند داشتند از منظره لذت میبرند اما اون بالا هوا یکم زیادی سرد بود .

زین با مالیدن دماغش به دماغش نوچی گفت دستای حلقه‌دارشون بهم رسوند زیر‌ برفای ریز

پیشدستی کرد به جای نشستن دونه های برفی روی دستاشون لب هاشو روشون‌ کشوند‌ مالکیتشو‌ نشون داد 

هری در عوض لپشو بوسید و‌ دستشو محکم تر گرفت .

اما این سکوت برفی روی ارتفاع با صدای پایی قطع‌ شد . 

زین: هری ؛) امیدوارم منو ببخشی اما وقت رفتنه!

با صدای به تحلیل رفته ای روبه لب های گرمش گفت اشک‌های گرمشو با پشت‌دست پاک‌کرد‌.

هری : یعنی چی؟ 

با گیجی گفت به سرعت سمت اشکاش شیرجه زد .

اما با دیدن نایلی که داشت بهشون نزدیک میشد منگ داد زد. 

هری: چه شتی‌داره اتفاق میوفت ؟؟؟ 

زین: وقته رفتنه:) 

نایل: سلام هرولد از دیدنم خوشحال نیستی؟ 

مثل همیشه زیبا بود. ظریف درست مثل برفی که میبارید سرد بود اما زیبا ( این حرف لانا بهترین‌ جلمه دنیاس)

هری: زین؟

با صدای شکسته زمزمه کرد دوست‌ نداشت حتی یه درصد فکر‌کنه زین نایل همو میشناسن. 

اما همیشه اون جوری که میخوایم پیش نمیره ...

نایل بعد از خم شدن بوص کردن لپ زین . با خنده سمت هری رفت.

نایل: چرا همیشه زیبا تر از قبلی؟ 

با عشق دروغین گفت‌ و صورتشو‌ لمس کرد‌؛ میدونست هری مقابلش سسته و توانایی پس زدن نداره. روبه روش جلوی میز نشست لب هاشو هرچند کوتاه بوسید.

قلب شکستو توی صورتش کوبید لب هاش مزه بغش میدادند ابی هاش حس سقوط ازاد . این حسی بود‌که هری از خودش توی وجودش جا گذاشته بود .

نایل: دقیقا این حسی که میبینی دارم‌ بهت میدمش و عشقم خودت بهم هدیه دادی .

با شیفتگی میگه اشکای مزاحمت توی‌چشماش خشک‌میکنه . 


نایل: منم میخوام‌یه هدیه بهت بدم 

گفتی معشوقه قلب معشوقشو همیشه توی دستاش نگه میداره تا چیزیش نشه ولی من امروز دستامو از دور قلبت باز میکنم میزارم تیکه تیکه بشه اخه بد هدیشو بی جواب بزارم ‌‌‌‌.


اون هدیه چیزی نبود جز دستای پیچیده شده لیام دور زین لب های لغزندشون .حالا میفهمید نگاهای گنگ و عاشقانه های مجهولش واسه کسه‌ دیگه ای بود. شب بیداری هاش یهویی غیب شدناش واسه دیدن لیام بود‌.

الان میفهمید حتی اون روز که توی حموم فکر‌ میکرد داشته باهاش عشق بازی می‌کرده قبلش لیام داشته ناله های لذت بخشش و از پشت تلفن بلند میکرده .

اون عشق هری نبود بلکه لیام بود :) 

زین دوسش نداشت و داشت بازیش میداد واسه این بعد از هر لمس عجیب میشد توی

بغلش ازش مخفی میشد؛اون شب که لویی دید خجالت زده شده بود همش نقشه بود از بعد اون شب زین هر روز توی بغلش مخفی میشد بی صدا اشک می‌ریخت بدون اینکه هری بفهمی ؛ اون چشم هایی که جای جای ذهن زین‌ نقش بسته بودند فقط ابی های لیام بودند ( من چشمای لیام ابی تصور کردم بوص^^ ) 

حس بازی داده شدن بهش دست میداد . حالا حس میکرد سناریو شون واضح تر میتونست ببینه اون روز لویی عمدا زین پیش هری گذاشت چون میدونست ‌اون گی هستش پیشش زود وا میده میتونه ضربه بخوره.


 مگه‌چیزی غیر از این بود ؟ مگه دردی بد‌تر از بازی دیدن احساسات بود ؟ اون نایل گذاشت کنار چون دوسش نداشت بهش شک داشت از کنترلش روی خودش میترسید الان داشت توسط نایل معشوقش بدترین ضربه رو میخورد .

نایل: هری؟ اشک؟ پلک‌بزن ! این‌اولشه:( یعنی‌تمامشو نگم؟ 


خنده مستانه ای کرد صورت رنگ پرده چشمای به‌رنگ خونشو بوصید‌گقت : عشقم الان باشگاهت خونه هات پول‌ثروت مقامت مال من دوستامه!  

با بی حسی توی‌ چشماش زل‌زد منتظر بقیه نمایش موند .

پازل روبه روش تکمیل بود میتونست کشش بین زیام حس کنه؛

 عشقشو‌که‌باخت ثروتش دیگه به چه درد میخورد؟ 

نایل: خودت میدونی زین چقدر باهوش کمکم کرد‌ الان تو اموال تو زدی به نام ما! اره خب یه جعل ساده واسه ما دانشجو های حقوق چیزی نیس دیر 

متاسفم هری الان فقط لباسای تنت مال خودته . 

با بی رحمی گفت بعد از ساف کردن کت پشمی سفیدش که شبیح فرشته ها کرده بودتش از میز پایین پرید .

اره خب هری میدونست نایل هیمشه عاشق جعل کردنه این ربطی به رشته تحصیلیش نداره فقط براش جالب بچد تا الان نمیدونست عشقش داره وکالت میخونه شایدم نه اینم یه دروغ بود مثل بقیه دروغ ها.

هری با پاهای لرزون سمت زین رفت با صدای گرفته داغون به لیام گفت: میشه برای اخرین بار ببوصمش؟ 

میتونست نفرت از نگاه لیام بخونه میتونست شکستگی شو ببینه میتونست ببینه زین الان چقدر حس زنده بودن داره داره سعی میکنه این یک ماه دوری جبران کنه. 

لیام: برای اخرین بار ببوصش ولی اون همیشه ماله منه

بعد از طعنه زدن بهش فاصاع گرفت نگاه لرزون زین از حساسیتش دید . هری به سمت زین رفت برای اخرین بار عطر نفس هاشو با شیرینی لب هاش توی ذهنش هک کرد از درون برای صدمین بار شکست این بار غرق شده تر از قبل ازشون‌فاصله گرفت .

روی صندلیش نشست گذاشت برف یخ زدش بکنه شاهده ترک شدن هاش توسط زین نایل لیام باشه الان لویی به ارزوش رسیده بود با قهرمان شدن ش توی مسابقات جای هری میگرفت با کایلی یه زندگی خوبی

میساخت هنوزم یادشه که اون دختر چه شکلی فقط با دست گل های لویی قهر شو فراموش میکرد توی اغوشش جا میگرفت دقیقا مثل زین؛)

زین: میخواستم بگم اون روز من و واقعا نجات دادی اون‌ نقشه نبود ممنونم‌ .اما دفعه بعد با بقیه مثل نایلر رفتار نکن اون اسباب بازی تو نبود‌!  

بین بازو های لیام لب زد عشق واقعیشو به رخش کشید؛بعدش نوبت حلقش بود که با بی رحمی روی زمین پرت شه .اون‌کلمه ها صد تا معنی براش داشتند مثل عاشق کردی‌عاشق شدی ترک کردی ترک شدی بازی دادی بازی داده شده ادم زرنگه تو نبودی تهش مثل موم توی دستای ما صیقل خوردی تمام‌شدی. 

هری: چه طوری تونستی؟


لیام: برعکس تو کنترلمو دادم دستش

گذاشتم حق نایل ازت بگیره بهترین دوستمون ازت بگیره!

به هری‌که قطعا اون خطاب قرار داده بود تا بفهمه چه شکلی اجازه داد زین یک ماه با یه نفر دیگه باشه ؛گفت دوباره این حقیقت توی سرش کوبید.

الانم

چیزی نشده بود فقط هری فقط‌زندگیشو باخت بوده مثل نفس هاش که دیگه‌اجباری دروغین بودند؛)

Report Page