☁🌈

☁🌈

ᴢᴀʀɪ ʷʰシ︎ 💚

+ولم کننننن


با داد بلندی که زد جانگ کوک نا خودآگاه دستاشو ول کرد و عقب رفت..


جیمین از فرصت استفاده کرد و لیوانی که برای یکی از پرستارها بودو برداشت و محکم به زمین کوبید


بزرگترین تیکشو برداشت و روی شاهرگش فشار داد


جانگ کوک با ترس قدمی بهش نزدیک شد که جیمین داد زد: نزدیکم نشووووو‌.. اگ نزدیکم بشی خودمو میکشمممم


+جـ..جیمین اینکارو نکن باشه؟! اونو بزار زمین.. من.. من ازت مراقبت..


 _خفه شوووو..


با دادی که زد جانگ کوک بغض کرد و سرشو پایین انداخت


_مـ.. میخوام ناگفته هارو بگم.. حرفایی که هیچوقت نتونستم بهتون بگم..


شیشه رو محکمتر به گردنش فشار داد که خراش کوچیکی روش ایجاد شد

به علاوه خراش گردنش، دستاش هم بخاطر فشار شیشه خونی شده بود


+جیمین.. 


_گفتم ساکت باش و گوش بدهه!!

یادته..

یادته روزی که بهت اعتراف کردم... گف..گفتی همیشه مراقبمی؟! 

حتی روز اول که اومدی اینجام همینو گفتی..

الانم همینو گفتی..

ولی من باور نمیکنم..


جانگ کوک اشک ریخت و ناباور لب زد: جیمین..


_من .. من گفتم.. من گفتم او..اونا چهار نفر بودن‌.. گفتم یکیش برادر تو بوود.. و..ولیی تو کتکم زدیییی!! بهم گفتی هرزه.. تو اون خونه کوفتی تنهام گذاشتی و رفتیییی


قسمت آخرو انقد بلند گفت که جانگ کوک سرشو بالا آورد و بهش نگاه کرد


_و..ولی من بخشیدمت.. چون..چون دوستت داشتم

تو منو مثل یه شی شکستنی میدیدی و ازم محافظت میکردی


سرشو پایین انداخت و به اشک هایی که میریختن روی زمین نگاه کرد


_ولی یه شی شکستنی بالاخره یروز میشکنه و تو میندازیش دور


و شیشه رو محکم روی رگش کشید و از دردش هیسی گفت و چشماش سیاهی رفت...

Report Page