..

..

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

✍Sara✍:

#پارت_۵۳۴

💫🌸 دختر حاج آقا🌸💫


در ماشین رو بستم و بعداز یه نگاه خصمانه به صورت جاخورده و پر حرصش، از کنارش رد شدم و رفتم سمت خونه.فکر کردم این لحن حرف زدم شرش رو واسه همیشه کم میکنه ولی حدس و گمونم اشتباه بود چون دنبالم اومد و گفت:

-شما راجب من اشتباه فکر میکنید ...

ایستادم و آهسته به پشت سر چرخیدم و گفتم:

-من راجب شما هیچ فکری نکردم و نمیکنم .

چند قدم به سمتم اومد و گفت:

-اگه فکر بد نمیکنید چرا اون حرفهارو به من زدین؟

رک و صریح گفتم:

-چون همسرم همصبحت شدن من با شمارو دوست نداره.پس لطفا دیگه اتفاقی و غیراتفاقی با من همصحبت نشین چون اصلا نمیخوام باعث رنجش همسرم بشم ...

نه! اهل از رو رفتن نبود.

یکی دو قدم دیگه هم به سمتم اومد  گفت:

-تو میگی درمورد من اصلا نمیکنی ولی من مطمئنم بد فکر میکنی...پس بزارید بهتون بگم آقا ایمان...من خیلی کم پیش میاد از یه مرد خوشم بیاد و اینجوری بهش افتخار صحبت کردن بدم.شما واسه من فرق داشتی با بقیه....من ازشما خو....

با بالا بردن دستم اجازه ندادم حرفشو بزنه و گفتم:

-ببخشید من باید برم خانمم منتظرم...

عصبی گفت:

-نمیخواید حتی حرف منو بشنوید!؟

با تحکم گفتم:

-نه اصلا! اگه نمیخواید از این محل برید شان خودتونو حفظ کنید.

اینبار دیگه ذره ای صبر و تعلل نکردم.فورا به سمت خونه رفتم .کلیدانداختم و باباز کردن در رفتم داخل.

بعضی از زنها و مردها نمیدونم چطور میتونن همچین اجازه ای به خودشون بدن که پا تو زندگی زنها و مردهای متاهل بزارن و همچی رو بهم بزنن!

این از هرجنایتی کثیفتره..ازهر جنایتی!

پله هارو رفتم بالا.اولش خواستم با دسته کلید درو باز کنم ولی منصرف شدم...


*یاسمن*


تماسی که خاله با مامان گرفت یه مهر تائید به تمام وراجی های سمیه بود.

مثل اینکه ما واقعا یه عروسی رو افتادیم!

لیوان آب رو یه نفس سر کشیدم و به این فکر کردم که اگه مراسم و خواستگاری وعروسی ای درکار باشه من واقعا باید چی بپوشم!؟

صدای زنگ در حواسمو سر جا آورد.نمیتونست ایمان باشه اگه بود که خودش کلید داشت.حتما عمه بود.باز اومده غر بزنه!

لیوانو روی اپن گذاشتم و رفتم سمت در.تا بازش کردم بجای کله ی عمه یه دست گل رز جلوی در دیدم.

خیلی جاخوردم و مغزم هیچ نتیجه ای گیری ای باخودش نکرد تا وقتی که ایمان سرش رو کج کرد و گفت:

-سلاااام....

هیجان زده و ناباورانه لبخند پت و پهنی زدم و گفتم:

-وااااای ایمااااان جونم...واسه من خریدی !؟

-پ ن پ...

-همه رو !؟

-پ ن پ...

گرچه هی هرچی میگفتم به شوخی به " پ ن پ" تحویلم میداد اما بازم سراپا از دیدن اون دسته گل چنان ذوق زده بودم که زبون از گفتنش قاصر بود.

گلهارو بهم داد و گفت:

-میخوای تا صبح منو همینجا یه لنگه پا جلو در نگه داری !؟

از سر راه کنار رفتم و با روهم گذاشتن پلکهام گلهارو عمیق بو کشیدم .ایمان درو بست و اومدداخل...

با لبخند گفت:

-چقدر من بَدم نه!؟

چشمامو باز کردم و گفتم:

-چراااا!؟

-اکه باخبر بودم تو با دیدن گل اینقدر خوشحال میشی هرروز برات گل میخریدم...

از ته دل بهش گفتم:

-تو چه با گل چه بی گل برای من عزیزی ایمان جوووونم!

دویدم به سمتش.صورتشو ماچ کردم و بعد رفتم و از آشپزخونه یه گلدون شیشه ای بزرگ آوردم و رزهای سرخ رو گذاشتم داخلش.

یه چیز دیگه هم همراهش بود که باعث شد کنجکاوانه بپرسم:

-ایمان اون چیه!؟ اونم واسه من!؟

گذاشتش روی میز و گفت:

-بله...ابنم واسه شما...

باورم نمیشد.اینهمه توجه دلیلش چی بود!؟ اینبار با قدمهای سریع رفتم سمت میز.گلدون روهم همونجا روی میز گذاشتم و بعد رو به روش نشستم و گفتم:

-جووون من !؟ دوربین مخفی که نیست!

خندید و بعد گفت:

-نخیرررر...توش بمب! انا داعشی! برم لباسمو عوض کنم بیام...

اون رفت سمت اتاق و من هیجان زده و بی طاقت جعبه رو از داخل جاش بیرون آوردم .

من اصلا صبر نداشتم حتی تا اومدن ایمان .

شک نداشتم جواهر بود.درش رو باز کردم و به سرویس طلای پیش روم خیره شدم.

برای من خریده بود ؟؟؟

ماتم برد و محو تماشاش شدم.

خیلی زیبا بود.خیلی....

چند دقیقه بعد ایمان از اتاق اومد بیرون.وقتی منو اونجور محو تماشای اون سرویس طلا دید گفت:

-بازش کردی آره!؟

سر بلند کردمو گفتم:

-وای ایماااان تو خیلی خوبی! خیلیااااا...خیلی ...

سرشو با تاسف و البته به شوخی برام تکون داد و بعد دوباره رو به روم نشست و گفت:

-چون اینو خریدم خیلی خوبم!؟

-نه تو کلا همیشه خیلی خوبی! 

-دوستش داری!؟

-شدیدددد...تاحالا هدییه به این خوشگلی نداشتم 

سینه سپر کرد و با یه قیافه ی مثلا از خود راضی گفت:

-پس حالا واسه تشکر بلندشو یه چایی واسه آقات بیار...

بی فوت وقت بلند شدم و گفتم:

-ای به چشممممم....

رفتم و براش چایی آوردم و خودم دوباره باهمون شدت شوق مشغول تماشای سرویس طلا شدم که با شیطنت گفت:

-برای تشکر بجز چایی یه چیز دیگه هم میخوام....

Report Page