•••••
LeeTelmaزمانی که توسط گرگینهای گاز گرفته شده بود و علائم تغییر هویت توی بدنش پدیدار شد، هر نوع ترسی رو تجربه کرده بود.
- برای شکستن این طلسم و از بین بردن خون گرگینهای از بدنت باید آلفای پکی که بهش مرتبطی رو بکشی. این تنها راهه نجاته.
این حرفی بود که از یک پیرزن مرموز که به عنوان جادوگر شناخته میشد، شنیده بود.
کشتن آلفای پکی که بهش مرتبطه؟
انجامش میداد! تهیونگ هرگز نمیتونست این موقعیت رو تحمل کنه. اون شب توی جنگل گاز گرفته شده بود. بدن بی جونش توسط خانوادهاش به خونه برگشت و شواهد نشون میداد توسط یه گرگ معمولی مورد حمله قرار گرفته اما تهیونگ میدونست اینطور نیست!
اون به یه گرگینه تبدیل شده بود و حالا تمام زندگی معمولی و آینده و آرزوهاش نابود میشدن.
پس طبیعی بود که از اون پیرزنِ جادوگر اطلاعات لازم در رابطه با اون پک و نژاد گرگینهای که بهش حمله کرده بود رو بگیره و شبی تاریک راهیه جنگل بشه.
چندین ساعت راه رفته بود.
با چاقویی به دستش و جمع کردن تمام ارادهاش برای کشتن اون آلفا. اما فکر نمیکرد اینقدر در مقابل اون گرگینه که قصد جونش رو کرده بود ضعیف باشه!
این یه خیال باطل بود که حتی نباید از ذهن تهیونگ برای لحظهای عبور میکرد.
- خب! قصد کشتن من رو کرده بودی گرگینهی جوان؟
موهای بلند اون آلفا از پشت بسته و چشمهای عمیق و فریندهاش اجازهی حرف زدن رو از تهیونگ گرفته بود.
بلافاصله بعد از رسیدن به اون پک توسط گرگینههای دیگه دستگیر و حالا در خدمت الفای پک، توی یک اتاق تاریخ که شبیه به کتابخونه بود حضور داشت.
باید به افکار احمقانهاش میخندید.
- جواب بده.
به آرومی صدای آلفا رو شنید و برای اولین بار دهان باز کرد.
- چارهای نداشتم...
صدای تهیونگ شکسته و اشکهاش شروع به خیس کردن گونهاش کردن.
ادامه داد.
- یکی از شما به من توی جنگل حمله کرد! منو از زندگی عادیم جدا کرده من چارهای ندارم...
نالید و بغضش شکسته شد اما حرف آلفای شراب به دست کافی بود تا مغزش از هر صدایی پاک بشه.
- اون گرگینهای که تورو تبدیل کرده من بودم.
لحنی آروم و بی توجه به آشوبی که توی وجود تهیونگ به وجود اومده باعث دیوونه شدن انسان میشد.
جئون، آلفای پک، با حرکت دست به چند گرگینهای که تهیونگ رو دستگیر کرده بودن فهموند نیازی به حضورشون نیست و باید از دفترش خارج بشن.
بعد از رفتن اونها با لحن بی تفاوت قبلش ادامه داد.
- من یه آلفای معمولی نیستم.
چرخی به شراب خالص توی دستش داد و ادامهی حرفش رو زد.
- پس حق رابطه داشتن با هر گرگینهای رو ندارم. باید با یه گرگینهی تبدیل شده رابطه داشته باشم.
نگاهی به چهرهی مات و مبهوتِ تهیونگ کرد، جرعهای از شرابش نوشید و کلمات دیگهای رو زبون آورد.
- پس از خواب خوشت بیرون بیا گرگینهی جوان. یا باید من رو بکشی تا به انسان تبدیل بشی یا درست مثل امگای مورد پسند من رام بشی و در کنار من به زندگی جدیدت خوش آمد بگی.
لبخند به لب آورد که به چشمهای وحشیش نمیومد.
- حالت اول غیر ممکنه پس هر چه زود تر به من و این پک عادت کنه. من شبهای زیادی منتظر یه انسان زیبا و فریبنده بودم تا به عنوان همراهم انتخابش کنم.