...

...

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

✍Sara✍:

#پارت_۵۳۳

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


* ایمان *

خیلی وقت بود که هیچ هدیه ای براش نخریده بودم و مایل بودم اینکار رو انجام بدم.

حالا با اینکه میخواستم یه چیزی براش بخرم اما خودمم دقیقا نمیدونستم اون چیز باید دقیقا چی باشه! لباس!؟ دسته گل؟؟ ادکلن؟ جواهر یا چی!؟

فکر اولین چیزی که به ذهنم رسید خرید گل بود....و یاسمن هم که عاشق رز قرمز!

ماشین رو پارک کردمو پیاده شدم.اول خواستم به سمت گل فروشی ای که دقیقا تو خیابون رو به رویی و اونور پیاده رو بود برم ولی بعدش پشیمون شدم و تصمیم گرفتم از زن گل فروشی که یه گوشه روی صندلی نشسته بود و گل میفروخت خرید کنم.

لباس های گرم کننده ی زیادی تنش بود و پاهاشو از شدت سردی هوا چسبوندم به هم اما با روحیه ای شاد و پر انرژی مدام میگفت" گل گل...اقا گل...خانم گل...جوون بیا واسه نامزدت گل بخر...آقا خانمتو با یه دسته گل خوشحال کن...گل...."

لبخند زنان به سمتش رفتم خم شدم و با یکم فاصله از سطح زمین تو حالتی نشسته دستمو روی پام گذاشتم و گفتم:

-گلهای خوشگلی ان...

با لبخند و شور و شوق گفت:

-بله که خوشگل اقا...میخواید برای دوست دخترتون بخرین!؟

کوتاه خندیدم و گفتم:

-نه برای خانمم...

-آهااا برای خانمتون..خب اون گلهای رز قرمز چطوره!؟تازه ان...بوی خوششون از بوی هزارتا ادکلن گرونقیمت بهتره ..

-خوبه...همشون رو میخرم...

هیجان زده گفت:

-همه شون!؟

-بله همشون...

-ای به چشم...

داشت همه ی گلهارو برام آماده میکرد که ازش پرسیدم:

-بنظر شما من بجز گل با چه چیز دیگه ای میتونم خانممو خوشحال کنم!؟

بی معطلی و با سرزندگی جواب داد:

-طلا اقا...طلا...دل زنها تو زندگی به همچین چیزهایی خوشه دیگه! اصلا شاید باورتون نشه...ولی طلا به زن اعتماد به نفس و دلگرمی میده....

فکر کنم پر بیراه هم نمیگفت و احتمالا همینطور بود.آره .شاید بهتر باشه با طلا خوشحالش کنم.

پول دسته گلهارو حساب کردم و گفتم:

-ممنون از راهنماییتون!

-خواهش میکنم جوون!

بلند شدم و برگشتم سمت ماشین دسته گلهارو با احتیاط رو صندلی های عقب گذاشتم و بعد پشت فرمون نشستم.

چند دقیقه بعد تو شلوغی خیابون، به سختی یه جای پارک پیدا کردم و بعدهم پیاده شدم و به سمت پاساژی که مخصوص طلافروشها بود رفتم.با وسواس زیاد خیلی از ویترینهارو تماشا کردم تا بالاخره یه سرویس طلا چشمم رو گرفت.

ازش خوشم اومد و تو همون نگاه اول حس کردم بهم گفت" بیا منو بخر.من همونی ام که میتونه یاسمنتونو خوشحال کنه" !!!

لبخندی زدم و رفتم داخل.

فروشنده با خوش رویی ازم استقبال کرد و من چیزی که میخواستم رو اشاره کردم و اونم خیلی سریع برام اوردش و با چرب زبونی گفت:

-سلیقتون واقعا تحسین برانگیز.این یکی از بهترین سرویسهایی که میتونستید انتخاب کنید.... 

بی توجه به تعریف و تمجیدهای فروشنده به چیزی که انتخاب کرده بودم نگاه کردم. سرویس شامل یه گردنبند، دستبند، گوشواره میشد.شک نداشتم یاسمن ازش خوشش میاد چون طرح کهشکان و ستاره و ماه بود.

بی تردید سرمو بالا گرفتم و گفتم:

-همین رو برمیدارم...

لبخندی زد و گفت:

-چه حسن سلیقه ای.مبارکتون باشه...

بعداز حساب پول سرویس از اونجا اومدم بیرون.

دوباره پشت فرمون نشستم.یه موسیقی پلی کردم و بعد راه افتادم سمت خونه.

خسته نبودم اما دوست داشتم زودتر برسم خونه.لحظاتی که کنار یاسمن میگذروندم بهترین و پر آرامش ترین لحظات زندگیم بود.

ماشین رو جلوی خونه پارک کردم.پیاده شدم و خواستم در صندلی های عقب رو باز کنم که یه نفر از پشت گفت:

-سلااااام ...

تا برگشتم زن همسایه رو دیدم.دیدنش غافلگیرانه بود و البته بی دلیل... همیشه عین جن جلو آدم ظاهر میشه و گند میزنه به....

-خوب هستین!؟

شالش بجای سرش روی گردنش بود. و پیرهنشم که انگار پیرهن نبود.تمام سرو سینه اش بیرون بود...آخه این نوع پوشش دلیلش چی بود!؟

سرد جواب دادم:

-علیک سلام.

با غمزه و ناز گفت:

-خوب هستین!؟

-ممنون.

گلها و جعبه کادورو از عقب ماشین برداشتم و خواستم برم که دوباره گفت:

-واااای چه گلایی...من عاشق رز قرمزم....از بچگی عاشق این نوع گلها بودم.

فکر کنم توقع داشت یکیشو بهش بدم و با اون حرفها داشت این توقع رو می رسوند،ولی من بجای اینکه اینکارو گفتم:

-ببخشید که نمیتونم از این گلها بهتون بدم برای اینکه میخوام همه ی اونارو به خانم عزیزم هدیه بدم.

لبخند رو لبش ماسید.اما سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و بعد گفت:

-آشتی کردین!؟

-ما قهر نکرده بودیم...

لبخندی مصنوعی زد و گفت:

-فکر کردم این هدیه ی آشتی کنونتون ...

خیلی جدی گفتم:

-ما اونقدر همو دوست داریم که اگه قهر هم کنیم اون قهر چند ساعت بیشتر طول نمیکشه....

باز خواستم برم که با حرفهاش مانع شد.دوتا بلیط کنسرت از جیبش بیرون آورد و گفت:

-راستی من دوتا بلیط کنسرت دارم...اگه بخواین میتونیم دوتایی باهم بریم کنسرت و یکم خوش بگذرونیم.

فکر کنم دیگه داشت شورش رو درمیاورد.اینبار مراعات نکردم و خیلی جدی گفتم:

-خانم محترم شما مثل ا


ینکه اصلا متوجه نیستی.من متاهلم...خانممو دوست دارمو هیچ دلیلی هم نمیبینم که با ما کنسرت یا هر جهنم دیگه ای برم...

ممنون میشم اگه دیگه اتفاقی و غیر اتفاقی سر راه من قرار نگیرین....

در ماشین رو بستم و بعداز یه نگاه خصمانه به صورت جاخورده و پر حرصش، از کنار رد شدم و رفتم سمت خونه....

Report Page