💔☕

💔☕


"کیو دارم گول میزنم؟هر چقدر هم که بگذره من دچارتم"

"قرار نیست دیگه روزها بدون کنار هم بودنمون بگذره"

پوزخندی زد و شیشه ماشین رو پایین داد چون محض رضای خدا نفس کشیدن تو اون ماشین که بوی خنک تهیونگ رو میداد غیر ممکن بود

با برخورد باد سرد و دونه های ریز برف روی صورتش چشم هاشو بست تا فقط لحظه ای از فکر کردن به اینکه اون درست کنارش نشسته دوری کنه اما حس نکردنش مثل نفس نکشیدن بود

"چشم هاتو باز کن کوک میخوام نگاهت رو من باشه چشم های تو آفریده شدن تا من بهونه ای داشته باشم که زیبایی ها رو توصیف کنم"

به خودش لعنت فرستاد که چرا قبول کرده بود دوباره بعد از مدت ها ملاقتش کنه که حالا با این حرفا مثل عروسک هیپنوزتیم بشه

چشم هاشو باز کرد و سمتش چرخید"چند وقت بود که همه چی دیگه یادم رفته بود از رنگ لبات تا طعم سیگارت حتی قهوه هم دم نمیکردم که مبادا یاد تو بیفتم فکر کردم داری فراموشت میکنم اما همون لحظه پیرهن مشکیت رو توی کمدم پیدا کردم....اون موقع فهمیدم تا امروز نفس نکشیدم انقدر اون یه تیکه پارچه رو بو کردم تا حفظ بشم دوباره بوی عطر Balade Sauvage خنکت رو تلخی سیگارتو،عطر دونه های گرم قهوه ت رو..میبینی چطور دچارتم!!میبینی چطور مبتلا شدم به چند تا رایحه و بوی ساده که قبل از تو برای من فقط عطر بودن؟!"

بغض لعنتی راه گلوش رو بسته بود اما اون لحظه وقت اشک ریختن نبود"پنجره رو بکش بالا سرما میخوری؟"

خندید و صداش رو بالا تر از قبل برد و قسم میخورد توی صدای کوک شکسته شدنش رو میشنید"شنیدی چی گفتم؟؟؟گفتم دچارت شدم گفتم نمیتونم بدون تو نفس بکشم بعد نگران سرما خوردنمی!فکر کردم میشه فکر کردم اگه از هم دور بمونیم فراموش میشیم زندگی میکنیم اما بدون تو نمیخوام حتی پلک هام دیگه باز بشن"

"جونگ کوک عشق من اروم باش خواهش میکنم"

مشتی به سینه اش زد و اشک از چشم هاش جاری شد و صداش بین گریه هاش چیزی شبیه به مرگ تدریجی برای تهیونگ بود"بار قبل که اومدی سراغم قبل از اینکه اون شب لعنتی صبح بشه و دیگه کنار هم نباشیم؟یادته بهم گفتی عاشقتم وقتی موهاتو اینطور پشت سرت میبندی بالا؟؟یادته بوسیدمت گفتم هیچوقت کوتاشون نمیکنم!!؟؟؟میبینی نه تنها کوتاهشون کردم حتی رنگشون کردم تا ازشون متنفر باشی!گفتی از بلوند خوشت نمیاد و دقیقا همون رنگ رو زدم"

مشت هاشو گرفت و با وجود مقاومتش نگهشون داشت و به چشم های ستاره بارونش خیره شد و محکم توی اغوش خودش انداخت که گریه های کوک شدت گرفت اما اون هنوزم اشک نمیریخت و بغض لعنتیش کم کم داشت راه نفس کشیدنش رو میبست"تهیونگ من خسته شدم یا منو با خودت ببر یا همین امشب منو بکش فقط رهام نکن من دیگه نمیتونم بدون تو نفس بکشم از هزار بار مردن سخت تره"

صداش به حدی ضعیف بود که حس میکرد خودش هم نمیشنوه "اروم باش من دیگه تو رو از خودم دور نمیکنم فقط چند تا کار هست باید اونا رو قبل از رفتنمون انجام بدم"

سرش رو بلند کرد و به چهره غمگین مردش خیره شد"من زندگیتو نابود کردم همه چیزت رو به باد دادم من خودخواه نبودم اما نمیکشم دیگه"

دستش رو لای موهای بلوند رنگ پسرش برد و نوازشش کرد"همه زندگی من تو بودی جونگ کوک تعریف من از زندگی اشتباه بود اگه تو خودخواهی منم به اندازه تو خودخواهم پس اشکالی نداره هوم؟"

اب دماغشو بالا کشید و اشک های روی صورتش رو پاک کرد"ازشون متنفری؟؟"

"بهت گفته بودم از بلوند متنفرم اما با تو میتونم عاشق هر چیزی باشم اما قول بده دوباره مورد علاقم شی"

سیگاری از پاکت بیرون اورد و با زیپوی سیاه رنگش روشنش کرد و پک عمیقی بهش زد و خلاف جهت صورتش کوک دودش رو بیرون داد

"مورد علاقت چه شکلی بود؟"

پنجره رو کمی پایین داد تا دود سیگار پسرش رو اذیت نکنه"یه پسر وحشی با موهای سیاه بلند با چشم های شیطون که مدام میگفت ته ته میشه بغلم کنی؟"

مشتی به شونه اش زد"خفه شو من هیچوقت ازت نخواستم من انقدر لوس نیستم"

دست هاشو قاب صورتش کرد"هر طور باشی مورد علاقمی" و لب هاشو بالاخره بعد از مدت ها روی لب های پسرش گذاشت

Report Page