••••••
LeeTelmaگوشی موبایلش رو به دست گرفته بود.
وارد آسانسور شد و با دستی که بالا آورد، به زیر دستش فهموند قصد تنها بالا رفتن رو داره.
درب آسانسور بسته شد و موبایلش رو روشن کرد.
صدای نالههای بلند پسر و جیغ های گاه و بی گاهش توی فیلم باعث گرمای بدنش شد.
تهیونگچه فکری کرده بود چنین فیلمی از بازی کردن با خودش، برای جونگوک فرستاده بود؟
اون هم زمانی که به وضوح از مرد شنیده بود امروز جلسهی خیلی مهمی برای کارش داره.
دست جونگوک بالا اومد و گرهی کراواتش رو باز تر کرد.
نگاهش رو از فیلم دو دقیقهای که هنوزم در حال پخش بود گرفت و به آینهی داخل آسانسور داد.
لایهای از عرق روی صورتش ایجاد شده بود و گونههاش رنگی از سرخی به خودشون گرفته بودن.
امروز به انتخاب تهیونگ، همهی لباس هاش رو به رنگمشکی پوشیده بود.
کت و شلواری جذب، به رنگمشکی و موهایی هم رنگ اون... ترکیب خوبی بود که به وسیلهی دستهای وحشی تهیونگ از هم پاشیده بشه.
لبش رو نا خواسته لیسید و دوباره به صفحهی موبایلش خیره شد.
شلوارش با دیدن بازی تهیونگ با خودش، تنگ تر از قبل میشد. وقتی درب آسانسور باز شد با عجله ازش بیرون زد.
کارتش رو بیرون آورد و درب واحدش رو باز کرد.
-تهیونگ!
وارد واحدش شد و درب پشت سرش بسته.
دست آزادش رو بالا آورد، کراواتش رو باز کرد و توی دستهاش مچاله کرد. به دوست پسر سکسیش، که روی میز شیشهی بزرگ سالن پذیرایی خوابیده بود در حالی که شامپاین به دست داشت خیره شد.
- مثل اینکه اون دهن لعنتیت خیلی تشنهاس.
گوشیش رو بالا آورد و بعد از پخش کردن ویدیو اون رو به سمت تهیونگ گرفت.
- فکر کنم گفته بودم جلسه دارم و نمیخوام فکر زبونت موقع حرف زدم با سهام دارا اذیتم کنه.
تهیونگ، بی تفاوت به صورت قرمز شده و عرق کردهی جونگوک، چشمهاش رو بست و با عقب بردن سرش، آهی سر داد.
دستش رو با کشیدن روی بدن برهنهاش از شونه تا روی دیکاش پایین برد و با لمس کردن خودش، جیغ آرومی از لذت زد.
- جون-... جونگوک...
بی تفاوت به عصبی بودن دوست پسرش، اسمش رو صدا زد و توی مستی خودش، از لذت آهی سر داد.
دستهای بی قرار و وحشیش ماهرانه روی دیکش حرکت میکردن و با به نمایش گذاشتن بدن برهنه و بازی با خودش قصد دیوونه کردن جونگوک رو داشت.
یک بار دیگه زمانی که در حال تصور کردن جونگوک بود و در کنار نالههای گاه و بی گاهش اسم مرد رو صدا میزد و لبش رو میگزید دستی روی بدنش کشید.
- جونگ-...
چشمهاش رو باز و نگاه خمارش رو نصیب جونگوککرد.
مرد هنوز هم با لبی که میگزید، مشغول تماشای بازی دوست پسرش بود.
- عروسکم بازی کردنو دوست داره. چرا باهاش بازی نکنم؟
به سمت تهیونگ قدم برداشت. گوشیش رو با فاصلهی کم روی کاناپه پرت کرد و کراواتی که توی دستهای عرق کردهاش مچاله شده بود رو باز کرد.
- دستهات رو بردار عروسک. تا وقتی من اینجام تصورم چه معنیی میده؟
با کاراواتش که حالا باز شده بود رو به تهیونگ ایستاد. دستهاش که هنوزم مشغول حرکت روی دیکش بود رو با مشت بزرگش اسیر کرد.
کراوات رو دور مچ باریکش بست و در همون حال به چشمهای خمار و وحشیش خیره موند.
-بازی خوبی نیست برات عروسک... خوب تموم نمیشه.
دستهای بسته شدهاش با کراوات به هم رو، به سمت دکمهی شلوار خودش کشید و اونها رو روش قرار داد.
-بازش کن.
به بدن خوش فرم و کمر باریک و پاهای ظریف تهیونگ خیره شد وقتی تغییر حالتی توی نشستنش ایجاد کرد و روی میز شیشهای زانو زد.
با دستهای بسته شدهاش لباس دوست پسرش رو از تنش در آورد و با چشمهای حریصش، به دیک جونگوک خیره موند.
-خوب تمومنمیشه... نمیشه عروسک.
دستی توی موهای مشکی رنگ تهیونگ فرو کرد و بعد از رصد کردن بدنش در حالی که روی میز شیشهای زانو زده بود و دستهای بستهاش رو رو به روش قرار داده بود، به لبهای قرمزش و خیسش حمله ور شد.
میون بوسه و مک عمیقی که به لبهای تهیونگ میزد و موهاش رو توی چنگش میکشید، با صدای آهستهای گفت، " برو توی اتاق، روی تخت منتظرم بمون."