...

...


_چقدر دیگه وقت دادم؟

"متاسفم آقای مین هیچ چیز مشخص نیست... حتی همین الانم بودنتون اینجا یه معجزست!"

معجزه بود... خودشم میدونست بودنش اینجا روی این مبل توی هوایی که پسر کوچولوش نفس میکشه واقعا معجزست... معجزه ای به اسم پارک جیمین!

_یونگیییی یونگیییی یونگییی یونگ!! پاشو بیا اینجاا

صدای موچی کوچولوش که تو خونه پیچید لبخند بی جونی زد و دستاش رو به دسته‌ی مبل فشرد. درد رو تا مغز استخونش حس میکرد و اگه کسی برای اولین بار میدیدش با خودش میگفت "قطعا این نفس های آخر این پسره!"

ولی اون هر کسی نبود اون مین یونگی بود کسی که اگر همین حالا روی اون مبل تا فردا بی هوش می شد، همه کسایی که میشناختنش این رو پای خستگی و عادت سادش میزاشتن...

دستاش رو دور کمر باریکه فرشته کوچولوش حلقه کرد و سرش رو توی گودی گردن جیمین کشید. نفس عمیقی گرفت و عطر پسر رو تا ته ته وجودش فرستاد. جوری که انگار هر لحظش با اون، آخرین لحظس...

_جیم..

با صدای دو رگه ای لب زد و پسر کوچیکتر پیش خودش قربون صدقه صدای دو رگه شده از خوابه مردش میرفت. دورگه از خواب... از درد...

Pt.1

#Yoonmin #fanart #Scenario

#NR

༎⸙ T.me/Ffic_BTS


Report Page