.......

.......

فاحشه بی گناه

#پارت_9


دستش و به سمتم دراز کرد : محمد احمد پور هستم صاحب این کتاب خونه!

"محمد احمدپور" آشنا بود؟نبود؟

دستم و به طرفش دراز کردم : شیدا رهنورد هستم. 

تعجب زده گفت : شیدا رهنورد هستید؟؟؟

نبودم. من شیدا رهنورد نبودم

ولی من مثل قبل نیستم!

من کثیفم و لیاقت اون اسم و ندارم. لیاقت اسم پاک مادرم و ندارم.

اون پاک تر از گل بود. 

با اومدنم رفت!

کاش من و هیچ وقت به دنیا نمی آورد ، من ارزش ندارم

من زاده مرگم ، نحسم .

اون مرد همیشه بهم می گفت!

مردی به اسم" پدر" .

 به طور قانونی هنوزم زن اون مردم 

فامیل اون رومه " رهنورد"

پس "شیدا رهنوردم "

_ آره . موردی داره؟

و منتظر نگاهش کردم! 

دستام که تو دستاش بود و رها کرد. 

_ نه ...آره..یعنی..می دونید! 

خیلی شبیه یه دوست قدیمی بودین 

فکر کردم...یعنی

منظورش و گرفتم دستم و به معنی سکوت بالا بردم!

کتاب تو دستم گذاشتم سرجاش.

_ چرا؟

چشم هام گرد شد : چی چرا؟

_ کتاب و گذاشتید سر جاش ، کتاب قشنگ و پر فروشیه بقدری خودم می خونمش.

پوزخندی رو لبم نشست : برای من بی معنیه. 

وبا برگشتم مهر سکوت به لباش زدم!

Report Page