شفا دهنده من
𝓗𝓪𝓼𝓽𝓲🌙My Healer
-دکتر پارک، یه بیمار اورژانسی داریم لطفا خیلی سریع برای عمل آماده بشید
+چش شده؟
-اون چاقو خورده
+باشه بسپارش به من، از پسش بر میام!
پارک خیلی سریع همه رو جمع کرد، وضعیت رو براشون توضیح داد و روپوششو تنش کرد... این اولین عملش بعد از اون اتفاق وحشتناک بود اما حالا اون، این جرات رو پیدا کرده بود که بازم به کاری بپردازه که سالهای زیادی از عمرشو صرفش کرده بود
ولی اینبار نمیخواست تسلیم بشه.. هرجور شده بود باید انجامش میداد و این شانس رو مدیون این بیمار بود و اون میخواست که اینو جبران کنه...
پس بعد از آماده شدن همگی وارد اتاق عمل شدن...
----
+شوک صد.. دویست...
یااا حواستون هست چیکار میکنید؟ اون دستگاه لعنتی رو بدین ب من... من اونو نجاتش میدم... هرجور که شده... اره تو یبار تسلیم شدی ولی اینبار نه پارک سونگهون
-----
-خسته نباشید آقای پارک... خیلی خوشحالم که دوباره به همون پارک همیشگی برگشتید!
+خیلی ممنون رئیس.. فقط میخواستم اونو نجات بدم.. این تنها دلیلی بود که باعث شد اون اتفاقو فراموش کنم..
-اون الان توی بخشه... اگه خواستی میتونی ببینیش.. فکر کنم اونم دوست داشته باشه ناجیشو ببینه..
سونگهون که انگار منتظر این لحظه بود، خیلی سریع راهشو به طرف اتاق بیمار کج کرد...
+شیم جهیون...؟
-بله من همراهشون هستم
دختر تقریبا قد بلند و سفیدی با کت شلوار خیلی شیکی کنارش نشسته بود
+من دکتر ایشون هستم، اومدم ملاقاتش کنم
-اوه! دکتر پارک؟
آقای دکتر خیلی ازتون ممنونم شما جیهون منو نجات دادید... این واسه من خیلی با ارزشه.. هیچ وقت این لطفتونو فراموش نمیکنم.. و بعد رو به پارک خم شد
+من فقط وظیفه امو به عنوان یه دکتر انجام دادم.. نیازی به تشکر نیست
دختر با لبخند ملیحی جوابشو داد و این باعث شد که سونگهون فکر کنه که اون چقدر آروم و خانم به نظر میاد...
با نگاهی به جیک ادامه داد:
+فکر میکنم آقای شیم خواب باشن... من یه وقت دیگه بر میگردم...
اون حتی نتونسته بود به چهره بیمارش نگاه درستی بندازه و الانم اون خواب بود...
شاید این برای سونگهونی که دل تو دلش نبود اونو ببینه نا امید کننده بود..
---
روز سختی که پشت سر گذاشته بود به شب رسیده بود و حالا اون با لیوان قهوه توی دستش روی پشت بوم بیمارستان نشسته بود... با یاد اوردن اینکه اون زمان چه حماقتی کرده بود اشک از چشاش سرازیر میشد... اون نتونسته بود وظیفه ای که داشتو درست به انجام برسونه و باعث نا امیدی همه شده بود.. اون نتونسته بود جون اون بیمارو نجات بده اما امروز موفق شده بود... و حالا میخواست خودشو تشویق کنه...
+اره پارک... همه چی بهتر میشه.. فقط قوی باش
احساس گرمایی روی شونه هاش باعث شد که سرشو به عقب برگردونه..
-دکتر پارک؟
+بله خودمم..
-من جیکم... یعنی شیم جیهون
اوه.. اون پسری که باعث شده بود بعد مدت ها احساس خوبی بکنه الان برای دیدنش اومده بود.. و هیچ وقت فکر نمیکرد یه پسر اینقدر لطیف و دلنشین باشه..
+اوه.. بله ببخشید.. از دیدن مجددتون خوشحالم
حالتون چطوره؟
-من خوبم.. به لطف شما
سونگهون لبخندی به پسر زد، در مقابل چشمای پسر برق زد..
بعد از سپری کردن زمان مشخصی کنار هم، سونگهون اون دختر رو دید که به طرفشون میاد..
-اوه شما دوتا اینجایید... جیک خیلی دنبالت گشتم چرا به من خبر ندادی؟
+جیا میشه فقط همین امشبو بیخیال شی؟
- نه.. همین ک گفتم.. هوا سرده تو برو داخل منم میام..
جیک بدون اعتراضی اونجارو ترک کرد..
جیا رو به سونگهون کرد و گفت
-اون خیلی حساسه...وقتی دوسال پیش مامان بابا فوت شدن اون خیلی تنها شد.. من همیشه سعی میکردم کنارش باشم ولی جیک.. یکم حساس تر از این حرفا بود.. و الانم که خودتون میبینید..
سونگهون سعی کرد تا ابراز همدردی کنه ولی دختر خیلی ناگهانی خودشو توی بغل سونگهون جا کرد...
+جیا شی؟
-فقط میزاری یکم اینجوری بمونم..؟
پارک حرفی نزد و فقط دستاشو آروم روش شونش گذاشت..
----
+ جیک.. میبینم که امروز حالت بهتره!
-بله همینطوره..
+نظرت درباره فضای آزاد چیه؟
سونگهون با گفتن این، جیکو از جاش بلند کرد و اونو به طرف پارک پشت ساختمون که کمتر کسی اونجا میومد هدایت کرد
-دیشب با خواهرم چیا گفتید؟
+فقط یکم حرف زدیم.. چیز خاصی نگفتیم...
-ولی من دیدم که اونو بغل کرده بودی...
+اوه اون... فقط ازم خواست بغلش کنم..
-و تو چرا انجامش دادی؟
+چون.. خواهر بیمار من بود..
-خواهر همه بيماراتو بغل میکنی؟!
+یا جهیون شی.. چرا به این گیر دادی؟!
-نمیدونم.. فقط کنجکاو شدم
سونگهون دستی توی موهاش کشید و همزمان ادامه داد:
+شاید.. چون خواهر شیم جیک بود؟
-چرا من؟!
+چون حس میکنم دوست دارم.. جیک
من میخوام کنارت بمونم.. بجای تمام روزایی که خودت تنهایی سپری کردی پیشت باشم و بهت عشق بورزم..
جیک نگاهی شوکه شده به سونگهون انداخت اما پارک یه قدم جلوتر رفت و لب هاشو روی پیشونی جیک قرار داد..
+چیه؟ اینقدر عجیبه یه همچین آدم خوشتیپی عاشقت بشه؟
- ن...نه فقط فکر کردم شاید از جیا خوشت بیاد..
سونگهون دستاشو توی موهای جیک تکون داد و دستاشو از پشت دور گردنش انداخت
+یا شاید منو دوست نداری..
-میدونی چیه پارک.. تو الان منو بوسیدی، حتی از پشت بغلم کردی و حالا میگی شاید منو دوست نداری؟
ولم کن.. خیلی زشته بگن یه دکتر با بیمارش باهمن... من خسته ام میخام برم اتاقم
سونگهون اونو روی صندلی کنارشون نشوند و از بالا بوسه ای روی لبای سرخ جیک گذاشت
+هنوزم میتونی بگی خسته ای؟
-اره هنوزم خسته ام ولم کن میخوام برم..
سونگهون کنارش نشست و به تک تک اجزای صورتش بوسه زد..
+وقتی خسته شدی فقط به دکتر پارک بگو باشه؟!