......
فاحشه ی بی گناه#پارت_7
سیگار و تو جا سیگاری خاموش کردم.
صدای شکمم بلند شده و سکوت رو می شکست.
بلند شدم. موهام رو که خشک شده بودن و شونه زدم و اطرافم ریختم.حوله رو از دورم باز کردم.بعد از پوشیدن لباس زیر هام، یک دست مانتو شلوار جین پوشیدم،نشستم جلو آینه!
کرم و پنکک رو روی پوست گندم گونم زدم.
ریملی به مژه های پرم زده و با خط چشم، چشم های مشکی ام و قاب گرفتم.
بینی ام زیبا بود و عملی.لب های بزرگی داشتم.در کل زیبا بودم.
اما کاش سرنوشتم هم زیبا بود!
خوشگل بودن رو میخواستم چیکار ؟
شال سیاه رنگم وتو سرم مرتب کردم. کیفم و برداشتم، توش پول گذاشتم .
از خونه زدم بیرون، در و قفل کردم.
همزمان با من دختر طبقه بالایی هم اومد لبخندی بهم زد :_ سلام شیدا خانوم خوبین؟
دختره بدی نبود 17 18 سالش بود اما اگه اینم می فهمید من چیکارم
دیگه نگاهمم نمی کرد!
گوشه چشمش کبود بود، مشخص بود پدرش اینکار و کرده،
دیشب صدای دعواهاشون می اومد!
وقتی نگاه خیره ام رو روی خودش دید سرش و پایین انداخت.
لبخندی به روش زدم :_ سلام، ممنون تو خوبی ؟
_ مرسی
_ جایی میری ساره جان ؟
_ آره میخوام برم کتاب فروشی
یه سری کتاب بخرم .
_ خوب اگه میخوای بیا برسونمت
بعدم باهم بریم غذا بخوریم ؟
چی می شد یبارم با ساره میرفتم غذا میخوردم؟
از تنها غذا خوردن متنفرم .
کمی من من کرد و به طبقه بالا که خونشون بود نگاهی کرد.
نگاهش بین منو خونشون ردوبدل می
شد.