.......

.......

هرزه این شهر

پارت_۲۷۰



سردرگمی واژه ای بود که میون اون همهمه باعث می شد دردم رو فراموش کنم،انگار تله گذاشته و مثل موشی گیر افتاده بودم.

پوزخندی زدم،شاید اگه صحنه یک قتل رو گزارش میدادن پلیس اینقدر زود نمیرسید.

اما چون بحث گیر انداختن زنی تنها و بی پناه بود همه وظیفه شناس میشدن.

مسلما  صحنه ای از پیش تعریف شده بود.

زن پر مدعای همسایه وقیحانه از بالا آب دهانش رو به سمتم پرت کرد:

_خدارو شکر امروز قسمت شد ببینمت و این خونه تیمی که راه انداختی جمع شه.

بی آبرو ها!

متعجب از حرف هاش،کمر خم شده ام رو کمی صاف کردم.

یعنی همه چیز از پیش تعیین شده بوده؟وای بر من،الناز تذکر داده بود پا روی اولین پله این ساختمون هم نذارم،کاش حداقل دلیلش رو می پرسیدم.

_بله جناب،همون خانمی که قبلا گزارش داده بودیم اینجا رو محل فساد کرده داخله!بفرمایید.

زیر نگاه همسایه هایی که از بالای پله ها ایستاده و با تحقیر نگاهم می کردن درحال ذوب شدن بودم.

نگاهم چرخید،روی مرد قد کوتاهی ثابت موند که لباس نظام به تن داشت،با تحکم غرید:

_پاشو!

نالیدم:

_نمیتونم!

فریاد بلندی نثار روح زخمی ام کرد:

_د یاالله!مجبورم نکن زنگ بزنم مامور خانم بیاد،

در برابر تحکم صداش اشک بود که روی گونه ام لغزید:

_اقا بخدا سوتفاهم شده،من تو خونه ی مردم کار می کنم خونه فساد چیه آخه؟

با اکراه نگاه از حال داغونم گرفت:

_تو آگاهی مشخص میشه،حتما همسایه ها ی چیزی دیدن که ۲ ماهه گزارش دادن.

رو کرد به سرباز:

_حواست باشه در نره!

احترام سرباز به مافوقش و ناتوانی من برای اثبات بی گناهی ام،بغض تلخی بود که نیت شکستن نداشت.

با درد و سختی دست به دیوار گرفتم،سلانه سلانه به کمک دیوار راه افتادم تا خودم رو به ماشین برسونم.

فقط نمی دونستم چطور الناز رو خبردار کنم تا به فریادم برسه.

صدای پرت شدن خودکار روی میز باعث شد از خیال پوچ فاصله بگیرم:

_چرا حرف نمیزنی؟

با نگاه خیسم زل زدم به پیرمرد روبروم:

_آقا بخدا من کلفتی میکنم،واسه بدنم ارزش گذاشتم که غرورم و له کردم،رو چه دلیلی میگید خونه ای زندگی میکنم محل فساده؟

چون تنهام؟چون پدر و مادر ندارم حتما خرابم؟

واسه هزارمین بارم که شده تکرار میکنم من خطایی نکردم،

با چشم هایی از حدقه در اومده خیره لب های لرزونم شد:

_ننه من غریبم بازی در نیار،امثال تو دلیل خراب شدن زندگی بقیه ان،چون واسه خاطر پول دست به هرکاری می زنید،شوهرهای مردم و از راه به در می کنید بدون در نظر گرفتن عواقبش.

نفسم حبس شد،چطور اینهمه حقارت رو تحمل کنم؟

اصلا کسی هست به دادم برسه؟

تو یک چشم برهم زدن همه چیز بهم ریخت و متهم شدم به هرزگی،حالام که پام توی کلانتری و آگاهی باز شده.

کاش شماره ای از محمود داشتم یا حتی الناز!ولی دریغ از اینکه هیچ شماره ای ازشون حفظ نبودم.

Report Page