........

........

هرزه این شهر

پارت_۲۶۸

نگاهم بین دست های مشت شده محمود و چشم های تر پریسا خانم در گردش بود،شاید طاقت شنیدن این حرف رو از زبون دکتر نداشتن.

کاخ آرزهاشون در عرض چندثانیه فرو ریخته بود.

پریسا خانم ملتمسانه خودش رو روی میز دکتر انداخت:

_آقای دکتر سقط عمدی بوده یعنی خودش نخواسته بچه رو نگه داره،پس احتمالش زیاده که باردار بشه!

خواهشا یکاری برامون کنید،آخه این خانم از لحاظ اخلاق و اعتقاد هیچ کم و کسری نداره و این برای ما از هر چیزی مهمتره!

محمود برای تایید حرف زنش سینه سپر کرد:

_قراره ما هزینه کنیم پس این ریسک و قبول می کنیم!

فقط شاهد التماس های زن و شوهری بودم که بی صبرانه منتظر جواب دکتر بودن،

از کی تاحالا این دونفر در عرض مدت کوتاهی خصوصیات اخلاقی من و فهمیده بودن که خودم خبر نداشتم.

دکتر سری تکون داد:

_وظیفه من این بود گوشزد کنم،حالا که شما اصرار دارین و پول براتون اهمیتی نداره حرفی نیست!

اما تاکید میکنم با دستی دستی کاری نکنید که بعد ضربه روحی بخورید.

واکنش زن و شوهر چیزی نبود جز رضایت و لبخند.

جوری که دکتر کوتاه اومد،سرش و توی برگه هاش فرو برد،در آخر هم مهری روی برگه ها زد:

_بهتره برای شروع، این آزمایش ها رو بدین تا بعد از اومدن جواب ادامه کار ها رو انجام بدیم.

پریسا خانم کم بود بال دربیاره،از فرط هیجان با دست هایی گشاد محمود رو به آغوش کشید،جیغ کوتاهی کشید:

_وای محمود باورم نمیشه!

یعنی قراره ما بچه داشته باشیم؟

توی دلم آشوبی بپا شد از جنس حسادت.

قرار بود تکمیل کننده عشق دونفر دیگه توی بدن من رشد کنه و وظیفه حفاظت از اون رو داشتم.

محمود جلو در ترمز کرد:

_بابت قبول کردنت ممنون،لطف بزرگی در حق ما بود که تا حدد ممکن کاری میکنم آب توی دلت تکون نخوره.

نگاه پریسا خانم غرق ابهام شد،لحن صحبت محمود هم باعث شد شوکه بشم،انتظار نمی رفت از مردی که عاشقانه زنش رو دوست داره به خودش اجازه بده تا این حد با من راحت صحبت کنه.

Report Page