.........

.........

فاحشه ی بی گناه


پارت_2 

بی رمق راه حموم رو در پیش گرفتم.زیر دوش ایستادم،آب سرد که به بدن برهنه ام می خورد،لرزشی وجودم و فرا می گرفت.

می لرزیدم ، اما کنار نمی رفتم!

در حال مجازات کردن خودم بودم، حقم بود؟ نه نبود!خودم رو مجازات میکنم،

مگه گناهکار این بازی من بودم؟

نه من نبودم.

مردی گنهکار بود که مسبب نابودی زندگی ام بود.کاری کرد من تو 15 سالگی،تجربه ی سکس و بی ارزش بودن رو داشته باشم.

زنی رنجور و شکست خورده.

خودم رو در آغوش گرفتم،سرم و پایین گرفته و بغضی کهنه که تو گلوم جا خوش کرده بود رو فرو دادم.

همون بغض 6ساله ای هر بار نیت داشت شکستم بده و من محکم در برابرش ایستادم.گلوم متورم شده و درد می کرد.

من فاحشه ای هستم از جنس سنگ،

این بغض یادآوره دردهای ناتمومه.

درد شبی که بعد از دریدن بکارتم،من رو از خونه پرت کردن بیرون.

شبی که لخت تو سرما به خودم می پیچیدم.

پوزخندی به گذشته ی تلخم زدم و از حمام خارج شدم.

حوله ی کوچیکی دورم پیچیدم،

گوشی ام زنگ خورد. بدون نگاه به شماره موبایل رو برداشتم،بی حوصله تماس رو وصل کرده، جواب دادم :

_سلام شیدا جون خوبی؟

صداش حالم و بهم می زد سرد و خشک لب زدم:

_کارتو بگو! 

قهقه ای از سرمستی زد:

_ خونه ات خالیه؟

پوزخند رو لبم پرنگ تر شد:

_آره 

نفس کشداری کشید:

_ لخت رو تختت باش که اومدم.

بدون هیچ حرفی گوشی و قطع کردم

از اولم معلوم بود تشنه ی رابطه است و ادعای دوست داشتن داره.

Report Page