...........

...........

فاحشه ی بی گناه

پارت_۱


نفس حبس شده ام رو با نفرت بیرون دادم،نگاه به چشم های پر هوسش نمی کردم که با لذت تمام در حال مالیدن آلتش به وسط پاهام بود.

 سعی کردم چیزی نگم،زبون به دهن بگیرم تا تموم بشه،باید تحمل کرد،مهم پولی بود که آخر کار می گرفتم.

اما این مرد ، کثیف بود!

کثیف تر از جنس تموم مردهای این دنیا..! 

بی رمق و سست،بدون حرکت روی تخت دراز کشیده بودم، اون مردک پیر که جای پدر بذرگم بود، با لذت به سینه هام چنگ می انداخت.

شروع کرد به دست مالی کردن کونم.

مور مورم می شد.! 

بعد از این همه سال هنوز هم عادت نکرده بودم به هم خوابی مرد های رنگ و به رنگ.

هنوز هم با هر رابطه بیشتر از قبل از خودم متنفر می شدم،متنفر می شدم از پدری که مرد نبود،از خدایی که برام خدایی نکرد...!

پیرمرد،طاقتش تموم شد،دست از مالیدنم برداشت،بین پاهام خودش رو جا داد.

یکباره وارد کرد.بی رحم ضربه می زد،

اعتنایی به چهره ی درهمم نداشت و مشغول لذت بردن بود.

بعد از دو ساعت که کارش‌ تموم شد و استفاده ی بهینه رو کرد، از روم بلند شد.

با حرص لحافت رو دورم کشیدم.

لباس هاش و پوشید،پولی رو که قبلا طی کرده بودیم رو میز گذاشت:

_ خوشگله بازم بهت زنگ میزنم ، خیلی خوب بود.

چشمکی زد و بعد از خداحافظی رفت . 

من اما هیچ حرفی نزدم.

همشون همین بودن،مردهایی از جنس هوس و کثافت! 

اما خودم چی؟کثیفم؟

۶ساله به لجن کشیده شدم.

دیگه عادت کردم به ادامه دادن این زندگی که برای تامین امرار معاشم تنم رو به فروش بگذارم.

Report Page