....

....

01:02🐋🐹

با تردید چشم از سقف اتاق گرفت و نگاهش رو به رز قرمز رنگی که روی پاتختی جا خوش کرده بود رسوند

بعد از گذشت چندین ساعت طولانی دیگه طراوتش رو از دست داده و پژمرده شده بود..گلبرگاش روی پاتختی رها شده و تیره شده بودن و برگای سبز رنگش از ساقه دور افتاده بودن

بی اراده دستش رو به سمتش دراز کرد و گل رز قرمز رنگی که تا چند ساعت پیش سالم و زیبا بود رو برداشت؛ اون رو نزدیک اورد و به بینیش چسبوند

با اینکه پژمرده شده بود اما هنوز عطرش رو داشت..عطرش دقیقا همون بود! همونی که با گم شدن تو اغوش مینهیوک حسش میکرد

حسش میکرد؟

اره..حسش میکرد..چون وقتی مینهیوک از دبیرستان رفت و خودش موند و یه دنیا غم، دیگه اغوشی نبود که با غرق شدن توش فکر کنه داخل دریایی از گلهای رز فرو رفته!

با اهی که کشید شاخه ی گل رو روی سینش گذاشت و همراه گوش دادن به موسیقیه ارومی که از واحد کناری میشنید به اتفاقات امشب فکر کرد

به لحظه ای که به یاد دوران دبیرستان با دوستاش دورهم جمع شده بودن

به لحظه ای که همه بودن و یه نفر نبود

قلبش از دیدن جای خالیش درد میگرفت...با گذشت 6 سال، هنوزم دیدن جای خالیش عذابش میداد

جای خالی مینهیوک پر انرژی کلاسشون هیچوقت پر نمیشد..مگر با خودش!

و اومد

در کافی شاپی که تمام میزاش رزرو شده و دیگه قرار نبود کسی واردش بشه باز شد

صدای زنگوله ی بالای در چشمای کنجکاوش رو به اون سمت کشوند

و اه...خودش بود

درسته موهاش رو رنگ کرده بود، درسته قد بلندتر و هیکلی تر شده بود، درسته کت لعنتیش زیادی بهش میومد ولی خودش بود..لی مینهیوک! همون پسری که جدایی رو به همه چیز ترجیح داده بود

لبخند روی لباش به ارومی پر کشید و تو سکوت حاکم به کافی شاپ، بدون اینکه اراده ای داشته باشه به طرف مخالف مینهیوک چرخید

کیف کوچیکش رو بغل گرفت و فنجون قهوه ش رو میون دستاش جا داد

دیدن مینهیوک بعد از 6 سال خاطرات زیادی رو جلوی چشماش تداعی کرده بودن..خاطره ی اولین بوسه شون، گوشه ی کلاس...همون موقعی که هر دوشون مسئول تمیز کردن کلاس بودن

خاطره ی برف بازیشون تو حیاط مدرسه..وقتی که به دوستای صمیمیشون گفته بودن که باهمن

و خاطره ی روزی که دیگه از فرداش مینهیوکی حضور نداشت..نه به کلاس میومد، نه تلفناش رو جواب میداد و نه تو خونشون بود

صدای کفشاش رو میشنید که بهش نزدیک میشدن..و همچنین صدای سلام و احوالپرسی دوستاش رو که از دیدن مینهیوک، اون هم بعد از 6 سال ابراز خوشحالی میکنن

مینهیوک هم جوابشون رو با "منم دلتنگتون بودم" "منم از دیدنتون خوشحالم" میداد...صداش تغییر کرده بود..مردونه تر شده بود..عا الان چند سالش بود؟

24؟

دیگه مردی شده بود برای خودش...یه مرد جذاب که احتمالا دوست دختر داشت

این فکر حلقه ی انگشتاش رو دور فنجون محکمتر کرد

اون دختر حتما خیلی خوشبخت بود که مینهیوک رو داشت..اون دختر...

_:کیهیون..

با شنیدن صدای مینهیوک از فکر بیرون پرید و نگاهش کرد

روی صندلیه کناریش نشسته و با لبخند درخشانی بهش خیره شده بود

دستاش از دیدن اون صحنه لرزید و سیبک گلوش بالا و پایین رفت

چطور ممکن بود بعد از 6 سال با دیدن لبخندش انقدر نااروم بشه؟..اون ولش کرده بود..مینهیوک ولش کرده بود اما هنوز لبخندش بیقرارش میکرد

_:چقدر خوشگل شدی

زیرلب گفت و گل رز قرمز رنگی که از بدو ورود تو دستش بود رو روی پاهاش گذاشت

اینبار نگاه خیره ش روی گلی که با عطرش درحال دیوونه کردنش بود نشست

معنی این کارش چی بود؟

دادن یه گل رز قرمز به کسی که یه زمانی دوست پسرت بود چه معنایی داشت؟

نکنه میخواست اینطوری ازارش بده؟

نکنه فکر میکرد قلبش طاقت این غم رو داره؟

میون همهمه ی همکلاسیای سابق و دوستاش چشماش خیس و نگاهش تار شد

این عادلانه نبود...حداقل برای کیهیون!

گل رو برداشت و بیتوجه به بحث و خنده ی دوستاش ایستاد

+:من دیگه باید برم..بهتون خوش بگذره

اهسته گفت و درمقابل چشمای گیج و متعجبشون از صندلی فاصله گرفت...تند و تند قدم برداشت و بدون گوش دادن به "صبر کن" گفتن دوستاش کافی شاپ رو ترک کرد

بسرعت خودش رو قاطیه جمعیت کرد و قبل از اینکه دست دوستاش بهش برسه میون ادما پنهون شد

کاره سختی نبود...با اون قد کوتاهش خیلی راحت میتونست از دید همه مخفی بشه..از دید همه به خصوص مینهیوک که حالا با نگرانی روی سکوی روبه روی کافی شاپ ایستاده بود و دنبال کیهیون میگشت

با صدای گوشیش از فکر به اتفاقات امشب دست کشید و اون رو از جیب شلوارش بیرون اورد

شماره ناشناس بود...حدس زدن اینکه اون پیام از طرف چه کسی بود سخت نبود پس فقط پیام رو باز کرد

"میدونی انقدر شعور دارم که اگه میگفتی نمیخوام ببینمت همونجا از جلو چشمات دور میشدم"

جوابی براش نداشت...انگشتاش بیحس و قلبش خالی بود..خالی از تمام احساسات

پیام بعدی زیر پیام قبلی ظاهر شد

"من نمیخوام ازارت بدم یو کیهیون..من فقط اومدم تا درست کنم"

درحالیکه پوزخندی لباش رو حالت میداد نوشت

"چی رو؟"

"گذشته رو"

پوزخندش صدا دار شد و دستش همراه گوشی پایین افتاد

درسته که هنوز اون عشق لعنت شده ته قلبش دست و پا میزد ولی کیهیون دیگه اون پسر 18 ساله نبود که با یه "ببخشید" یا یه "دوستت دارم" خر بشه

این رابطه ی شکست خورده ی قدیمی فقط با یه دلیل محکم میتونست دوباره شکل بگیره...البته اگه مینهیوک میخواست که شکلش بده!

صدای زنگ در اومد

با حسی شبیه به "حرص خوردن" و "کلافه شدن" پلکاش رو بهم فشار داد و با خودش زمزمه کرد

+:پس اون دوستای عوضیم ادرس خونم رو هم بهت دادن!

و به ناچار روی تخت نشست و پاهاش رو روی زمین گذاشت..پاهای لخت و برهنش رو روی پارکت سرد اتاق کشید و به کمک دستاش ایستاد

گل پژمرده رو روی پاتختی رها کرد و فاصله ی اتاق تا در خونه رو، قبل از اینکه مینهیوک بخواد یه بار دیگه زنگ رو بزنه طی کرد

قصدی برای باز کردن در نداشت پس گفت:چی میخوای؟!

_:تورو!

مینهیوک بی رودروایسی گفت و کیهیون دوباره پوزخند زد

+:چیشده که یاد من افتادی؟ نکنه هنوز از بازی دادنم سیر نشدی؟

و به در پشت کرد و بهش تکیه داد

+:لی مینهیوک محض اطلاعت باید بگم من به خاطر اتفاقی که همون 6 سال پیش افتاد به اندازه ی کافی گریه کردم و غصه خوردم پس دست از سرم بردار...من تحمل یه درد دیگه رو ندارم

مینهیوک هم اونطرف در مثله کیهیون به در تکیه داد و گفت:نمیخوام بهت زخم بزنم که درد بکشی و نمیتونم که زخمای قدیمیت رو درمان کنم..من..من فقط میخوام که دوباره شروع کنیم

کیهیون به ارومی روی زمین نشست و زانوهاش رو به اغوش کشید

حرف زدن از "دوباره شروع کردن" انقدر براش اسون بود؟

"دوباره شروع کردن" معناهای زیادی داشت

دوباره عاشق شدن

دوباره دل بستن

دوباره بغل کردن

دوباره بوسیدن

اما اگه دوباره رهاش میکرد چطور میتونست بوسه هاشون رو فراموش کنه؟ چطور میتونست حس لمس دستاش رو از یاد ببره؟

+:چرا بعد از 6 سال میخوای دوباره شروع کنیم؟!

مینهیوک هم جلوی در نشست و پشت سرش رو به در تکیه داد

رابطه ی تموم شده شون یه رابطه ی دونفره بود..پس اگه کیهیون عذاب کشیده بود مینهیوک هم اذیت شده بود..شاید خیلی بیشتر هم عذاب کشیده بود

_:چون بعد از 6 سال که فکر میکردم دوستت ندارم و با دخترا حال بهتری دارم فهمیدم هیچکس تو نمیشه..هیچکس کیهیونی نمیشه

جوشش اشک رو تو چشماش حس میکرد

+:فکر نمیکنی دیر شده؟

سوال کیهیون بند دل مینهیوک رو پاره کرد

روی زانوهاش چرخید و به سمت در برگشت

_:کیهیون من میدونم که بد کردم..من میدونم که اول باید از گرایشم مطمئن میشدم و بعد رابطم رو باهات شروع میکردم..میدونم که اینحرفا بعد از 6 سال زیادی مسخره و خنده داره ولی من..هنوز..دوستت دارم..بیشتر از قبل دوستت دارم

و دستاش رو به در چسبوند و گفت:منو از خودت نرون..منی که چند ماه با خودش دعوا کرده تا جرئت کنه و بیاد ببینتت رو ناامید نکن..بهم فرصت بده..همین یه بار

و با غم و ناراحتی پیشونیش رو به در تکیه داد و بیتوجه به لرزش صداش ادامه داد

_:نمیتونم قول بدم که خوشبختت میکنم، نمیتونم قول بدم که هیچوقت ناراحتت نمیکنم، نمیتونم قول بدم که همیشه به حرف تو عمل میکنم ولی میتونم قول بدم که تلاشمو برای خوشبخت کردنت میکنم..میتونم قول بدم که هروقت ناراحتت کردم برات جبران میکنم..میتونم قول بدم که اگه حرف تو نشد حرف منم نباشه...کیهیونا نمیتونم قول بدم که بدون تو میمیرم ولی اگه تو نباشی من با کی بمیرم؟

و سکوت، جواب بغض گلوش بود

و سکوت کیهیون، جوابی بود که انتظارش رو داشت

کیهیون حق داشت ردش کنه..اون 6 سال پیش با شکی که به گرایش خودش داشت، یه طرفه تصمیم گرفت که رابطه رو تموم و ترکش کنه‌..و حالا نوبت کیهیون بود که تقاص این تصمیم تک نفره رو برای یه رابطه ی دونفره بگیره

وقتی بعد از چند دقیقه جوابی از جانب کیهیون نشنید سرش رو از در فاصله داد و بسختی ایستاد

جون از پاهاش رفته بود

چه نقشه ها برای این ملاقات داشت و چه چیزی عایدش شده بود

بینیش رو بالا کشید و با ناامیدی گفت:باشه..سکوت کن! من معنای سکوت کردنت رو میفهمم..و دیگه با این یهویی سر راهت ظاهرشدنا اذیتت نمیکنم

و به عقب چرخید تا بره..تا بره و برای سالای باقیمونده از زندگیش حسرت تصمیم 6 سال پیشش رو بخوره ولی در باز شد

+:تو خیلی نامردی که دست میزاری رو نقطه ضعف من

و دستایی از پشت دور کمر و سینه ش حلقه و سری به جایی میون کتفاش تکیه داده شد

صدای کیهیون بخاطر اشکاش گرفته شده بود

+:وقتی با من حرف میزنی نباید بغض کنی..بغض میکنی قلبم درد میگیره! من نمیخوام با این روش ناجوانمردانه کاری کنی که به حرفت گوش کنم..

و اهسته هق زد و گفت:اینجوری درست نیس..تو تقلب میکنی

مینهیوک با یه حرکت به سمت کیهیون چرخید و سرش رو به سینه ش تکیه داد..دستاش رو دور شونه هاش انداخت و درحالیکه با تموم دلتنگیش اون رو به خودش فشار میداد گفت:دیگه اینکارو نمیکنم..اگه..اگه تو منو قبول کنی من دیگه اینکارو نمیکنم

و بوسه ی عمیقی به موهای کیهیون زد و همونجا گفت:اگه دوباره بهم اعتماد کنی، اگه اجازه بدی که خودمو بهت ثابت کنم اونوقت دیگه بخاطر دلتنگیم بغض نمیکنم

کت خوشبوی مینهیوک میون چنگای کیهیون فشرده شد

حماقت محض بود شروع رابطشون..حماقت بود که یه اشتباه رو دوباره تکرار میکرد ولی نمیتونست قلبش رو زیر پا له کنه

6 سال به سختی گذشته بود..به دلتنگی!

اگه همین یه بار رو دوباره اعتماد میکرد چی میشد؟!

نفس عمیقی تو سینه ی مینهیوک کشید و بوی گل رز قرمز رو تو تموم حجمای خالیه بدنش فرستاد

+:فقط همین یه بار..

اینو گفت و اجازه داد زندگیه جدیدش تو همون لحظه با حضور یه ادم قدیمی که تا ابد نو و تازه میموند شروع بشه

Report Page