،

،

qzl

جملات امید بخش زید بودند

جملات امید بخش زیاد بودند

به راستی من شادی هایم را در کدام بیراهه جا گذاشته ام


ساعت ها برای فکر کردن زیاد بودند و من اندک در این ثانیه ها

آدم ها برای پر شدن تنهایی هایم کم نبودند

می گفتند بخوان، بنویسم، صبرکن، قد بکش و بزرگ شو درست میشود


چگونه شد که باری سنگین در دوش مانده؟

چگونه شد که گذشته مانده است، حال و آینده را به خود زهرمار می کند؟


بهشان بگویید بروند

و من را در دردهایم تنها بگذارند

بگویید آدم‌های رهگذر خیابان خندیدند اما کم بودند از آنها که خندیدند

آدم‌ها خندیدند و خندیدند

غصه بر لبانشان غریبی می‌کرد

اما خنده شان از گریستن تلخ تر بود

Report Page