…..
Yam'بوکس، بازی و ورزش ترسناکی بود که زندگی جونگوک توش خلاصه شده بود.
چند بار شکسته شدن بینی، و یا حتی بیهوشی بخاطر شدت ضربههایی که به مغز و جمجمهاش خورده بود، هدایایی بودن که این ورزش بهش داده بود.
هرچند هنوز هم نمیتونست اخرین هدیهاش رو فراموش کنه.
وقتی توی رکتکن، لباس های بیرونیش رو با لباس مسابقه عوض میکرد، صدای قدمهای کسی که بهش نزدیک میشدن رو شنید.
متنفر بود از اینکه کسی بدون خبر وارد رختکنش بشه، پس با تمام عصبانیت و خشم از کسی که خلوتش رو بهم زده بود، در لاکرش رو بست؛ با کمال تعجب با پسر ریز جثهای رو به رو شد.
با دیدن اون پسر خجالتی که دستهاش رو جلوی دامن آبی رنگی که پوشیده بود قفل کرده بود، ابرویی بالا انداخت.
« تو کی هستی؟ »
کاملا فراموش کرده بود عصبانیه و لحنش کاملا عادی بود.
اون اب دهنش رو قورت داد. انگار ترسیده بود که جئون معروف مشتی به روی صورت قشنگش بکوبونه.
« م-من م-ن کیم تهیونگم… من با هیونوو زندگی میکنم..»
اسم هیونوو براش اشنا بود، و حداقل چند ثانیهای طول کشید تا بتونه تشخیص بده اسم رقیب امشبشه.
« م-من خیلی راجعبه شما شنیدم. تنها بوکسوری که هیچوقت هیچ مسابقهای رو نباخته. برای همین ازتون کمک میخوام.»
پسرک چند قدم جلو تر اومد، آستین بلند بلوزش رو بالا داد، و لک کبودی هایی که خیلی قدیمی هم بنظر نمیرسیدن رو به جونگوک نشون داد.
« او-اون باهام بد رفتاری میکنه. هیونوو!»
چهرهی جونگوک خنثی بود. نمیدونست چرا داره به خزعولات این آدم غریبه گوش میده. محض رضای فاک اون تا ده دقیقهی دیگه مسابقه داره.
« میخوام ازتون یه درخواستی بکنم. و خودتون صاحب اختیارید که قبولش کنید یا نه.»
تمام مدت ساکت ایستاده بود.
حتی فرصت نکرده بود رکابیش رو بپوشه.
کمی معذب بود که این پسر کیوت و خوشگل تمام زخمها و رد بخیههایی که روی شکمش بود رو میدید.
« اگر از هیونوو بردید، منو به عنوان جایزه بگیرید.»
جونگوک خندید. این چه ادم احمقی بود؟ چرا باید بخاطر مسابقهی بوکس یه پسر لاغر مردنی رو به عنوان جایزه قبول میکرد؟
« لطفا. من میتونم پولی رو که با برنده شدن دریافت نکردین رو جبران کنم..من کلی حساب بانکی دارم..»
جونگوک سعی میکرد به هرجایی جز صورت پسر نگاه کنه. اون چشمها انقدر مظلوم و بیگناه بودن که اگه کمی بیشتر بهشون نگاه میکرد، نمیتونست نه بگه.
« قسم میخورم، اذیتتون نمیکنم و اصلا بعدش کاری بهتون ندارم. فقط منو از دست هیونوو نجات بدین…»
نیم نگاهی بهش انداخت و با دیدن قطرات اشکی که گونهی سرخش رو رنگی کرده بودن نفس عمیقی کشید.
قبل از اینکه بتونه جوابی به پسرک کوچیک اندام بده، نگهبان متوجه ورود غریبه به داخل رختکن بازیکن شد، و با عصبانیت تهیونگ رو از اونجا بیرون کرد.
حالا جونگوک مقابل هیونوو بود. حریف قدرتمند و عوضیش که زورش رو روی یه پسر لاغر مردنی خالی میکرد.
میدونست که از اون احمق میبره، ولی نمیدونست که پول رو انتخاب میکنه، یا اون پسر بیچاره رو.
البته اگه همونطور که قول داده بود، میتونست پولی رو که امشب میبازه براش جبران کنه، پس امشب دو بار میبرد.
تک خندهای به فکرای کثیفش کرد.
قبل از اینکه مسابقه رو شروع کنه، در حالی که برای ادای احترام به حریفش خم شده بود، آهسته طوری که فقط هیونوو صداش رو بشنوه گفت:
« اگه من امشب ببرم، اون پسره کیمتهیونگ مال منه!»
و البته که اون شب برد و پسر کوچیکتر برای تشکر بخاطر این از خود گذشتگی بهترین بلوجاب عمرش رو بهش داد و چند دقیقه بعدش هم ازش سواری گرفت.
و کی میدونه؟ شاید الان وقتی که من دارم اینا رو مینویسم هم در حال سواری گرفتن باشه!
قطعا کیم تهیونگ، بهترین هدیهای بود که بوکس بهش داده بود، و اگر زمان به عقب برمیگشت، بازم اون پسر رو انتخاب میکرد.