قصه‌هایی دربارهٔ گناه‌ و توسعه

قصه‌هایی دربارهٔ گناه‌ و توسعه


ادامه قصه حکومت گناه‌خوار:

وقتی من در شهریور ۱۳۷۷ مقالة «مرثیه‌ای برای آخرین آرمان‌شهر» را در توصیف حکومت طالبان می‌نوشتم، گمان می‌کردم که حکومت طالبان آخرین آرمان‌شهر شکست‌خوردهٔ بشریت خواهد بود که آیینه عبرت جامعهٔ ‌جهانی خواهد شد. هرگز گمان نمی‌کردم که دو دهه پس از آن نیز شاهد برآمدن و برافتادن آرمان‌شهر شکست‌خوردهٔ داعش باشیم. و نمی‌دانم چرا همیشه گمان می‌کرده‌ام، یا امیدوار بوده‌ام، که جمهوری اسلامی بالاخره خودش را با دنیای مدرن و شیوه‌های حکومت عقلانی سازگار خواهد کرد. اما کم‌کم دارم به این باور خودم شک می‌کنم. هرگز دلم نمی‌خواهد تصور کنم که جمهوری اسلامی آخرین آرمان‌شهر شکست‌خوردهٔ تاریخ بشریت خواهد بود. من نگران فروپاشی حکومت ایدئولوژیک‌مان نیستم بلکه نگران آنم که با فروپاشی آن، یکپارچگی ایران آسیب ببیند و نسل‌ امروز که نسل گریز از همه‌چیز، نسل نفرت و نسل استرس و ابهام است، در دنیایی بحرانی که برایش ساخته‌ایم و هیچ امیدی به آینده این ساختار برایش باقی نگذاشته‌ایم، دست به رفتارهایی بزند که آینده پرابهام کشور را در آتش و خون فرو ببرد.

جمهوری اسلامی که قرار بود حکومتی گناه‌خوار باشد و تخم گناه را از کشور براندازد، اکنون جامعه‌ای به‌شدت گناهکار را تحویل داده است. چرا چنین شده است؟ انقلاب اسلامی که پیروز شد رهبران آن می‌خواستند جامعه‌ای عاری از گناه بنا کنند. ساده‌انگارانه گمان می‌کردند که بر روی زمین و در جامعه انسانی که خدا شیطان را به‌عنوان یک قدرت برجسته در آن به رسمیت شناخته و نَفْس را به‌عنوان جزء لاینفک وجود آدمی در آن تعبیه کرده است، می‌توان بهشت بنا کرد. نمی‌دانستند که این خیال خامی است که همه انقلابی‌های آرمان‌گرای تاریخ داشته‌اند و البته در عمل به جای بهشت، زمین را به جهنم تبدیل کرده‌اند. هر روش انقلابی که بخواهد فقر را، گناه را، ستم را، ناکارآمدی را، سرمایه‌داری را، فساد را، بی‌ایمانی را، جنگ را و هزاران چیز ناخواستنی دیگر را به یک‌باره از روی زمین براندازد، به فسادها و تباهی‌های عظیم‌تری منجر می‌شود و اگر شدنی بود یک بار در کل تاریخ بشر به دست یکی از این انقلابی‌ها حتی از سوی یکی از پیامبران خدا، این کار محقق شده بود. از پیامبران خدا که پاک‌طینت‌تر و برخوردارتر از حمایت مقتدرانه الهی وجود ندارد، اما تقریباً هیچ‌کدام از آنها دنبال برانداختن کامل رذالت از جهان یا جامعه نبوده‌اند و تلاش نکرده‌اند که حکومت را به‌دست گیرند تا رذالت را از هستی حذف کنند. آنها مأمور بوده‌اند که آگاهی‌های زلال قلبی و ایمانی، امنیت‌بخش و اخلاقی انسانی را در محیط زمانه خود ترویج کنند و اگر امروز همچنان چیزی از دین و ایمان و اخلاق ایمانی مانده است به‌واسطهٔ همین روش انبیا بوده است.

البته که در قرآن ما با آرمان‌گرایی‌های مکرر روبرو هستیم. آن محبوب کریم مکرر در مکرر انسان را مورد خطاب قرار داده است تا خود را منزه کند، گِرد گناه (انتخاب‌های پرهزینه برای خودش و دیگران) نچرخد، ربا نخورد، ظلم نکند، در روابط اقتصادی‌اش قسط را برپا کند، ببخشد، صبوری کند، از آلودگی‌های جنسی پرهیز کند، امر به ‌معروف و نهی از منکر کند،‌ از فقیران دستگیری کند، نماز بخواند، روزه بگیرد، مالش را با دادن زکات بپیراید و وجودش را با رعایت این نکات به تزکیه، حیات طیبه و رهایی برساند تا بتواند پرواز کند. اما همه اینها را خطاب به من و شما به‌عنوان فرد مؤمن گفته است نه به‌عنوان مأموریت حکومت یا حتی پیامبرش. همو در همان قرآن بارها و بارها (بیش از ۲۰ بار) به پیامبر اکرم تذکر داده است که، تو نمی‌توانی کسی را اجباراً هدایت کنی، تو بر آنها تسلطی نداری، تو مأموریتی نداری جز ابلاغ، تو نمی‌توانی کسی را به‌زور به بهشت ببری، تو چرا این همه نگران هدایت خلق هستی، ما قرآن را نازل نکردیم که تو خودت را به مشقت بیندازی، تو داری از اینکه ایمان نمی‌آورند خودت را هلاک می‌کنی و نظایر اینها. قرآن در آیه ۳۵ سوره انعام خیلی صریح می‌گوید که اگر نپذیرفتن دعوت تو توسط آنها برای تو گران است سوراخی در زمین بکن یا نردبانی بگذار و برو به آسمان و برای‌شان معجزه‌ا‌ی بیاور (یعنی این کار شدنی نیست). بعد می‌گوید «اگر خدا می‌خواست قطعاً آنها را هدایت می‌کرد،‌ پس زنهار از جاهلان مباش». یا در آیه ۹۹ سوره یونس می‌فرماید «اگر پروردگارت می‌خواست همه کسانی که روی زمین‌اند ایمان می‌آوردند؛ پس آیا تو مردم را وادار می‌کنی تا به اجبار مؤمن شوند؟». و البته پیامبر که یک گلوله شفقت بود، دلش نمی‌آمد که گریبان خلق را رها کند؛ او دوست داشت همه را با خود پرواز دهد. اما این یک شفقت فردی بود، نه یک مأموریت الهی. او مأمور به ابلاغ بود و بس (مَا عَلَی الرَّسولِ اِلّا البَلاغ).

علامه طباطبایی در المیزان دربارهٔ آیهٔ «لااکراه فی الدین» می‌گوید این آیه را چه اخباری (خبری) بگیریم و چه انشايی (دستوری)، این آیه می‌گوید که مردم را نمی‌توان به‌اجبار و اکراه به‌سوی دین کشاند. یعنی یا این آیه دارد از «واقعیتی» خبر می‌دهد، پس می‌گوید شدنی نیست که مردم را اجباراً دین‌دار کنید؛ یا دارد یک «دستور شرعی» می‌دهد، که می‌گوید حق ندارید مردم را به‌اجبار به‌سوی دین بکشانید. من معتقدم قرآن دقیقاً مراقب بوده است که مرتکب «خطای ترکیب» نشود، ولی متأسفانه فقیهان ما متوجه این مسئله نشدند و خطای ترکیب را از حوزه فقه به حوزه سیاست ایران کشاندند و کردند آنچه کردند و شد آنچه نباید می‌شد. دربارهٔ مفهوم خطای ترکیب و غفلت فقیهان در این مورد،‌ در اینجا سخن گفته‌ام.

آری به قول حضرت نظامی:‌ در عالم عالم آفریدن / به زین نتوان رقم کشیدن. این جهان پرآشوب و پر‌ستم و پر‌گناه به‌مثابه همان مزرعه پر از کود و حشرات و گل‌ولای است که از دل آن گُل و ریحان و درختان میوه جوانه می‌زند و اگر شما بخواهید کودها و حشرات و آفات را با انواع روش‌ها و سم‌پاشی‌ها به‌کلی از مزرعه حذف کنید، مزرعه شما یا جوانه نمی‌زند و میوه نمی‌زند یا اگر بزند با یک آفت جدید به‌سرعت نابود می‌شود یا از بی‌قوتی خاک،‌ میوه نخواهد داد.

آرمان‌شهرطلبی خیال خامی است که هر‌جا سربرآورده است آنجا را به ویران‌شهر تبدیل کرده است. عالم بشری را فقط می‌توان ذره‌ذره و گام‌به‌گام اصلاح کرد. از تحول‌خواهیِ یک‌باره و انقلابی، یا استالین بیرون می‌آید یا هیتلر یا مائو یا کیم ایل سونگ. حکومت‌های آرمان‌شهری حکومت‌هایی هستند که دچار «توهم مرغداری» هستند. آنان دل‌شان می‌خواهد جامعه‌شان مثل یک مرغداری باشد؛ استانداردِ استانداردِ استاندارد. در مرغداری همه‌چیز استاندارد است؛ لباس‌های مرغ‌ها استاندارد و مثل هم است؛ کلاه‌ آنها استاندارد و مثل هم است؛ غذای‌شان استاندارد و مثل هم است؛ آبخوری‌ها استاندارد و مثل هم است؛‌ ساعت خواب و بیداری مرغ‌ها استاندارد و مثل هم است؛ افکارشان استاندارد و مثل هم است؛ تولیدات‌شان هم استاندارد و مثل هم است. دنبال آرمان‌شهر بودن یعنی جامعه را به مرغداری تبدیل کردن. جامعه‌ای که همه لباس‌ها، همه رفتارها، همه حرف‌ها، همه فکرها، همه زندگی‌ها، همه عقاید و همه گفتارها همانند هم و در چارچوب استانداردهای تعریف شده هستند، مرغداری است نه جامعه انسانی.

اجازه بدهید از کلی‌گویی دور شوم و کمی مصداقی سخن بگویم که ببینیم آرمان‌گرایی و انقلابی‌گری چقدر ما را از تصمیمات عقلانیِ خیلی ساده دور می‌کند و قدرت تصمیم درست را از ما می‌گیرد. حدود ۱۵ سال پیش بود که به جلسه‌ای با حضور برخی از مسئولان ستاد مبارزه با موارد مخدر دعوت شدم تا دربارهٔ اقتصاد قاچاق صحبت کنم. وقتی مطرح کردم که مصرف مواد مخدر بهتر است قانونی شود چشم‌های مدیران آنجا گرد شد و به غضب و تمسخر در من نگریستند و گفتند آخر مگر می‌شود مصرف مواد مخدر را آزاد کنیم؟ و بعد هم دیگر مرا دعوت نکردند.

چهل سال است که ما خسارت‌های مالی و جانی سنگینی بابت مبارزه با مواد مخدر بر این کشوره تحمیل کرده‌ایم و هنوز دست‌بردار نیستیم. یادمان باشد که بعد از انقلاب برای سال‌های زیادی حتی از ترس اینکه اگر سُرنگ را خیلی راحت در اختیار معتادان قرار دهیم ممکن است اعتیاد گسترش یابد، به داروخانه‌ها دستور دادند که سرنگ را فقط با نسخه بفروشند. و چنین شد که استفاده چندباره از سرنگ‌های مصرف‌شده در میان معتادان رواج یافت و سپس انواع بیماری‌های عفونی به‌ویژه ایدز در میان معتادان شیوع یافت. یعنی با این سیاست، ما معتاد خودمان را به ایدز نیز گرفتار می‌کردیم. به مقامات ستاد مبارزه با مواد مخدر گفتم الان مواد مخدر ناسالم و مصنوعی همه‌جا در دسترس است، شما با بگیر‌و‌ببند، فقط قیمت آن را بالا می‌برید و جیب قاچاق‌چیان را پُر و معتادان را فقیرتر می‌کنید و با جرم‌انگاری اعتیاد، موجب می‌شوید که اعتیاد مخفی شود و نشود با یک سازماندهی اجتماعی، معتادان را شناسایی و در فرآیند درمان قرار داد. گفتم اعتیاد را نه یک جرم که بیماری ببینید که داروی آن مواد مخدر است. شما مواد مخدر سالم را با قیمت مناسب به داروخانه بدهید و اجازه بدهید که پزشکان معتمد شما بر اساس معاینه معتادان مقدار لازم را تجویز کنند و داروخانه‌ها هم با نسخه پزشک مواد مخدر را به‌صورت بسته‌بندی دارویی تحویل بدهند.

گفتم حتی می‌توانید برای هر معتاد دفترچه‌های خاص صادر کنید و در این فرآیند بانک اطلاعات معتادان کشور را تکمیل کنید. هر معتاد موظف است نزد یکی از پزشکان معتمد شما پرونده تشکیل بدهد و زیر نظر او سهمیه مواد بگیرد. آنگاه پزشکان می‌توانند به‌صورت ادواری معتادان را معاینه و به‌تدریج برای هر معتاد، بسته به وضعیت بالینی او، داروهای حاوی مواد مخدر با دوز کمتری را تجویز کنند یا داروهای مکمل به آنها بدهند. سپس می‌توانید تمدید دفترچه‌های سهمیه معتادان را مشروط به شرکت آنها در برخی دوره‌های آموزشی کنید و به آنها اطلاعات و آموزش‌های لازم را بدهید و در این فرآیند می‌توانید معتادان را به‌تدریج در مسیر کنترل و اصلاح قرار دهید. وقتی معتادان را بشناسید و اطلاعات سکونتی آنها را داشته باشید می‌توانید برای خانواده‌های آنها مرکز مشاوره راه بیندازید و حتی تا زمان سلامت آنها، از خانواده‌های‌شان حمایت کنید. و به‌تدریج هم می‌توانید یک نظام شغل‌یابی برای معتادان درمان‌شده تدارک ببینید و آنها را به جامعه بازگردانید. چنین روشی قطعاً هزینه‌هایش برای کشور بسیار کمتر از مبارزه است. دیگر ده‌ها هزار معتاد زندانی نخواهید داشت، دیگر هزاران نفر قاچاقچی زندانی اعدام نخواهند شد، دیگر خانواده‌های معتادان، گرفتار فروپاشی و طلاق و فقر و فساد نخواهند شد،‌ دیگر بخش بزرگی از نقدینگی کشور در قاچاق مواد مخدر گردش نخواهد کرد، دیگر بخش بزرگی از بودجه نیروی انتظامی صرف مبارزه با مواد مخدر نخواهد شد، و دیگر هزاران نفر شهید از نیروی انتظامی نخواهید داشت.

حتی از این هم جلوتر رفتم و یک پیشنهاد فانتزی دادم که کم مانده بود بلند شوند و مرا از جلسه بیرون کنند. گفتم حتی به قاچاق‌چیان هم مجوز بدهید. بخش بزرگی از مواد مخدری که در کشور کشف می‌شود و ما برای کشف آنها هزینه و کشته می‌دهیم، توسط قاچاق‌چیان از مرز غربی ایران خارج می‌شود و به‌سوی اروپا می‌رود. گفتم یا فشار بیاورید تا اروپا هزینه کنترل و امن‌کردن مرزهای شرقی ما را بدهد یا اینکه بهتر است شما مبارزه با قاچاق مواد به سمت اروپا را رها کنید. پیشنهادم این بود که هر ایرانی یا خارجی دارای پاسپورت رسمی که می‌خواهد از یکی از نقاط مرزی شرق ایران بسته‌ای (که ما نمی‌دانیم در آن چیست و کاری هم نداریم که چیست) به‌سمت مرزهای غربی ما ببرد، بسته‌اش را در نقاط معینی در مرز شرقی تحویل بگیریم و پلمپ کنیم و در هر کجا که او تمایل دارد در مرزهای غربی کشور تحویل او بدهیم و برای این کار هم، از او هزینه‌های سنگینی بابت حمل و بیمه و عوارض ورود و خروج کالا بگیریم. ما کاری نداریم که این بسته چیست و از کجا می‌آید و به کجا می رود فقط مراقبت می‌کنیم که صاحب بسته همراه با پاسپورتی که مهر ورود و خروج روی آن می‌زنیم دارد از یک نقطه از مرز غربی خارج شود و این بسته وارد کشور نشود. در این صورت شما به قاچاق‌چیان هم امنیت می‌دهید و با این کار زمینه را فراهم می‌کنید که آنها را شناسایی کنید و در مرحله بعد به‌صورت موثرتری آنها را مدیریت کنید. در عین حال به جای دادن هزینه و کشته برای قاچاق، درآمد هم برای کشور کسب می‌کنید. گفتم نگویید این کار با موازین بین المللی سازگار نیست، ما خیلی کارهای دیگری را می‌کنیم که با موازین بین‌المللی سازگار نیست. آخر دیگر این کار مهم‌تر از اعدام‌هایی نیست که ما را به مقام دومین کشور جهان از نظر اعدام تبدیل کرده است. اگر بابت این حجم از اعدام خم به ابرو نمی‌آوریم در مورد ساماندهی قاچاق هم می‌توانیم کار خودمان را بکنیم و خم به ابرو نیاوریم.

راستش، اصل انگیزهٔ من از نوشتن این قصه‌ها وقتی شکل گرفت که در هفته‌های اخیر با اخبار افشاگری‌های زنان و دختران ایرانی در مورد تجربه آزار جنسی روبرو شدم (پویش #من‌ـ‌هم) . آخر وقتی مقامات بحث تربیت جنسی را از سرفصل دروس مدارس حذف می‌کنند و برگزاری کارگا‌های تربیت جنسی را ممنوع می‌کنند،‌ و دختران و پسران را از مهدکودک جدا می‌کنند؛ دختران ما از کجا به اخلاق و رفتار و ویژگی‌های پسران و مردان پی ببرند؟ کجا یاد بگیرند که در برابر آزار جنسی چگونه برخورد کنند؟ کجا یاد بگیرند که اگر کسی به بدن آنها دست زد چه واکنشی نشان بدهند؟ کجا یاد بگیرند که صحبت‌کردن درباره کدام‌یک از بخش‌های بدن‌شان مجاز است و اگر کسی دربارهٔ بخش‌های ممنوع سخن گفت یا به آنها دست زد چه واکنشی باید نشان بدهند؟ باور کنید دختران ما در مورد نحوهٔ برخورد با آزار جنسی بسیار علیل و ناتوان هستند؟ و مقصر این وضعیت آن نابخردانی هستند که وقتی صحبت از تربیت جنسی کودکان شد آن را به معنی آموزش جنسی ترجمه کردند و گفتند می‌خواهند دختران ما را فاسد کنند.

روزی در دفتر کارم در دانشگاه اصفهان نشسته بودم که یکی از دختران دانشجوی دورهٔ دکتری که برای موضوع پایان‌نامه‌اش با من قرار دیدار داشت سراسیمه و نفس‌زنان وارد شد. گفتم چه شده است؟ اول اکراه داشت بگوید، بعد زد زیر گریه و با حالتی شرمگینانه گفت در مسیر که می‌آمدم مردی با دستش بدن مرا لمس کرد. گفتم خُب تو چه کردی؟ گفت دست به فرار زدم و به‌سرعت از آن محل دور شدم. گفتم تو داری دکتری می‌گیری پس فرق تو با مادربزرگت چیست؟ تو که همان رفتار مادربزرگ بی‌سوادت را کرده‌ای. آیا هیچ اقدام مؤثرتر دیگری نبود که انجام بدهی؟ آری ما دختران‌مان را به دانشگاه فرستادیم اما به آنها مهارت یک برخورد ساده اجتماعی در دفاع از حقوق‌شان را نیاموختیم. در عوض، به‌صورت بیمارگونه بر نوع خاصی از حجاب حکومتی پافشاری و آن را به دختران‌مان تحمیل کردیم. اگر امروز «خوش‌حجابی» یعنی همین حجاب عرفی که در کوچه و بازار می‌بینیم، یک ارزش شده است برای این است که ما بیش از حد بر حجاب حکومتی تأکید کرده‌ایم و اگر امروز کمتر جوانی نماز می‌خواند برای این است که در مدارس‌مان به‌زور آنها را به نمازخانه بردیم و فرصت ایمان آزادانه و مختارانه را از آنان گرفتیم.

من وقتی فیلم افشاگری برخی از زنان و دخترانی که آزار جنسی دیده بودند را دیدم،‌ اشک شوق در چشمانم نشست. دانستم که وقت آن شده است که ما مردان، رهبری تحولات اجتماعی را به زنان بسپاریم. فهمیدم که زنان تصمیم گرفته‌اند خط‌شکنی نهضت اصلاح‌گری فرهنگی را برعهده بگیرند. آری زنان ما تصمیم گرفته‌اند به میدان بیایند و بی‌عرض‌گی‌های خانواده و نظام آموزش و نظام سیاسی ما را جبران کنند.

هر جامعه‌ای درصد اندکی از مردمانش، از نظر جسمی یا روانی یا فکری یا اخلاقی، غیرطبیعی هستند. همان‌گونه که ناتوانی‌های جسمی را یک امر طبیعی می‌دانیم و با آن مبارزه نمی‌کنیم بلکه مدیریت می‌کنیم، ویژگی‌های غیرعادی روانی یا فکری یا اخلاقی را هم غیرطبیعی ندانیم و به آنها به‌عنوان یک امر طبیعی که می‌تواند مدیریت شود (نه حذف و نه مبارزه) بنگریم. درصد ناچیزی از مردم جنون قدرت دارند، درصد ناچیزی جنون ثروت دارند، درصد ناچیزی جنون شهرت دارند، درصد ناچیزی هم جنون جنسی دارند. آن‌که در قدرت‌طلبی افراط می‌کند و گردن همه رقبا را به هر روش غیراخلاقی می‌شکند، فرقی با آن‌که گرفتار جنون جنسی است،‌ ندارد. هر دو جزء پنج درصد موارد غیرنرمالی هستند که وجودشان طبیعی است. یعنی وجود پنج درصد خطا در کاری و پنج درصد آدم‌های غیرمعمولی در هر گروهی از انسان‌ها، طبیعی و نرمال است؛ و ما نمی‌توانیم و نباید بکوشیم این پنج درصد را به صفر برسانیم.

آری اگر آرمانگرایانه بنگریم، تصمیم می‌گیریم این درصدهای ناچیز را نابود کنیم (همان‌گونه که آلمان نازی در مورد نوزادان دارای نقص عضو‌ عمل می‌کرد و بیمارستان‌های آلمان نازی کودکان دارای نقص عضو را هنگام تولد می‌کشتند) که با این کار آسیب‌های بزرگ روانی و اخلاقی به جامعه می‌زنیم. اما اگر نگاه انسانی و عقل سلیم داشته باشیم وجود این درصد اندک که در زمینه‌های مختلف نوعی جنون یا انحراف یا بیماری دارند را می‌پذیریم و برای ارضای کم‌هزینه جنون، یا درمان انحراف یا بیماری آنها راهکاری پیدا می‌کنیم؛ وگرنه مبارزه با آنها به ناهنجاری‌ها و خسارت‌های گسترده‌تری می‌انجامد. اگر مردی جنون جنسی داشته باشد و تنوع‌طلب باشد و جامعه برای او راهکاری نداشته باشد، او اگر پول داشته باشد هر هفته یکی از دختران نیازمند شهر را با پول فریب می‌دهد و به خانه می‌برد و اگر پول نداشته باشد آنان را شب‌هنگام یا در مکان‌های خلوت می‌رباید. بنابراین شما برای هربار ارضای جنسی یک بیمار جنسی، یکی از زنان شهرتان را قربانی می‌دهید. و اگر نخواهید چنین شود چاره‌ای ندارید جز اینکه اجازه دهید درصد بسیار ناچیزی از زنانی که به هر علتی خودشان تمایل دارند، کارگر جنسی باشند و در چارچوب ضوابط نهادهای مربوطه فعالیت داشته باشند؛ و اجازه بدهید خانه‌های محبت به‌طور قانونی فعالیت کنند تا بتوانید برای ناموس شهر امنیت ایجاد کنید وگرنه زنان شهرتان از هجوم این مجنونان جنسی چنان در ناامنی قرار می‌گیرد که مجبور می‌شوید صدها راهکار پرهزینه دیگر برای امنیت بخشی به جامعه را به‌کار بگیرید.

در واقع «توسعه» یعنی رفتن به‌سوی جامعه‌ای که برای همه خطاها و ناهنجاری‌هایی که بخشی از ذات انسان است پذیرش دارد و راهکار دارد و هر صفتی که بخشی از ذات اکثریت انسان‌ها است را، هر‌چند مذموم و ضد ارزش‌های پذیرفته‌شده باشد، می‌پذیرد و برایش یک نظام مدیریت می‌گذارد. بنابراین توسعه یعنی فرآیند علنی‌کردن خطاها و تعبیه راهکار عقلانی برای مدیریت آنها. دقیقاً جامعه‌ای که خطاها و رذایل و ناهنجاری‌ها را سرپوش می‌گذارد و از آنها تابو می‌سازد و سخن‌گفتن درباره آنها را ممنوع می‌شمارد و آشکار‌شدن آنها را بی‌آبرویی می‌داند، یک جامعه توسعه‌‌نیافته است.

توسعه یعنی شهری که به‌طور رسمی ده‌ها و صدها مکان و امکان برای دفع زباله‌ها و ناهنجاری‌ها و رذایل مربوط به زندگی اجتماعی تعبیه می‌کند تا زباله‌ها و رذایل و ناهنجاری‌ها همه شهر را نگیرد و از هر کوی و برزن بوی تعفن شنیده نشود. توسعه یعنی علنی‌کردن و مدیریت‌کردن و کم‌هزینه‌کردن خطاهای اجتماعی به جای مخفی‌کردن و مبارزه‌کردن و پرهزینه‌کردن آنها.

توسعه یعنی پذیرش و افزایش مهارت مدیریت زباله در همهٔ حوزه‌ها. در دنیای سنتی گذشته، زباله‌ها و ناهنجاری‌ها و رذایل یا مخفی می‌شد یا برای آنکه زباله و ناهنجاری تولید نشود انسان‌ها آن اندازه محدود می‌شدند که راه شکوفایی بر آنها بسته می‌شد. توسعه می‌گوید راه رشد و شکوفایی بشر را باز بگذارید در‌عین‌حال زباله‌ها و ناهنجاری‌ها را مخفی نکنید بلکه مدیریت کنید؛ یعنی آنها را نه نادیده بگیرید و نه با آن مبارزه کنید.

بنابراین توسعه کارش خلق زباله نیست کارش کارسازی زباله‌ها و پیدا‌کردن راهکارها و تمهدیداتی برای مدیریت زباله‌هاست. یعنی زباله‌هایی که جامعه قبلاً مخفی می‌کرد یا تظاهر می‌کرد که وجود ندارد را اجازه می‌دهد که علنی شود و رسمیت پیدا کند تا بتوان آنها را مدیریت کرد.

توسعه فحشا نمی‌آفریند، بلکه نشان می‌دهد که چگونه فحشاهای مخفی را مدیریت کنیم که کمتر به جامعه آسیب بزند. توسعه مشروب‌خواری را رواج نمی‌دهد بلکه مشروب‌خواری را علنی می‌کند و به ما می‌آموزد که حالا که مشروب‌خواری قابل نابودی نیست، چگونه با آن برخورد کنیم که کمترین آسیب را به جامعه بزند و با هر بار مشروب‌خواری در یک عروسی، ده‌ها نفر به‌سبب مشروب تقلبی کور نشوند.

توسعه یعنی خلافکاران و بی‌اخلاق‌ها و آن اندک غیرنرمال‌ها هم بدون نگرانی یا با هزینه و نگرانی اندک بتوانند نیازهای خودشان را برآورده کنند؛ بدون آنکه به دیگران آسیب بزنند. نیازهای جنسی متعارف یا حتی نامتعارف و جنون‌گرایانه بخشی از طبیعت انسان است و هیچ جامعه‌ای تاکنون نتوانسته است آنها را سرکوب کند. اگر همه‌چیز را غیرقانونی کنیم و همه راه‌ها را ببندیم، جوان نرمالی که امکان ازدواجش نیست اگر راهی امن و کم‌هزینه برای دفع شهوت خود نیابد به دختر همسایه تعرض می‌کند و جوان غیرنرمالی که گرفتار جنون جنسی است با دوستانش یک باند تشکیل می‌دهد و دست به آدم‌ربایی می‌زنند.

 پس بر‌خلاف باوری که مقامات مذهبی و سیاسی ما نسبت به مسئله توسعه دارند، توسعه به‌معنی خلق زباله یا تولید فحشا یا گسترش مشروب‌خواری نیست؛ توسعه به‌معنی آشکارسازی و از خفا به علن آوردن این ناهنجاری‌هایی است که عملاً در زیر پوست جامعه وجود دارد؛ تا بتوان آنها را مدیریت کرد. هر ناهنجاری که مخفی باشد زیانش بسیار بیشتر از وقتی است که آشکار باشد. دقیقاً مانند یک بیماری، که اگر به‌صورت تب یا علایم بالینی دیگر بروز نکند ما متوجه آن نمی‌شویم و برای درمان آن اقدام نمی‌کنیم. در واقع توسعه فشار و زحمت و هزینه دفع فردی مشکلات و ناهنجاری‌ها و خطاها را حذف و آنها را با یک روش اجتماعی کم‌هزینه مدیریت می‌کند.

مشکل حکومت ما و همه حکومت‌های آرمان‌شهری این است که وقتی پس از آزمون‌ و خطاهای فراوان متوجه شدند که نمی‌توانند زندگی واقعی روی زمین را از وجود آنچه از نظر آنها رذیلت است پاک کنند، می‌کوشند با ظاهرسازی نشان دهند که اصولاً در ذیل حکومت آنها رذیلتی وجود ندارد و همه چیز گل و بلبل است. سال ۱۳۸۶ که یکی از مقامات ارشد نظام، در سفرش به آمریکا اعلام کرد که ما در ایران همجنس‌‌گرا نداریم یادم آمد که سال‌ها‌ می‌خواستند به دنیا بفهمانند ما در ایران بیمار HIV (ایدز) نداریم و بنابراین بیماری ایدز را که یک بیماری طبیعی بود، به یک بیماری غیر‌اخلاقی و حتی شبه‌غیرقانونی تبدیل کردند و باعث شدند که بیماری ایدز در زیر پوست شهر آرام‌آرام گسترش یابد و چقدر خسارت دادیم و چقدر جوانان‌مان گرفتار شدند تا وقتی ایدز را به‌عنوان یک بیماری مانند سایر بیماری‌ها پذیرفتیم و آمارش را - البته با دستکاری بسیار - اعلام کردیم و مراکزی برای پذیرش این بیماران تأسیس کردیم. آخر مگر می‌شود در جامعه‌ای که انواع رذالت‌ها و ناهنجاری‌ها بالاتر از استانداردهای جهانی رواج دارد، یک‌مرتبه یک ناهنجاری صفر باشد؟ کافی است به کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» نگاهی بیندازید تا ببینید از عصر غزنوی تا عصر پهلوی تا چه حد همجنس‌گرایی در جامعه ایران به‌ویژه در میان حاکمان رواج داشته است.

و حالا هم در حالی‌که ازدواج سفید به‌صورت گسترده‌ای در جامعه ما رواج دارد در حال پنهان‌کردن و تحریم و تقبیح آن هستند و آن را ازدواج سیاه می‌نامند. کی قرار است متوجه شویم که تا زمانی که ازدواج سفید آشکار نشود و ترس آن برداشته نشود، امکان مدیریت آن وجود ندارد و هزاران جوان به‌صورت مخفیانه در این مسیر قرار خواهند گرفت و به‌علت مخفی‌کاری و فقدان حمایت‌های قانونی، آسیب خواهند دید. کی خواهیم فهمید که وقتی یک قاعده‌، یک رفتار در جامعه شیوع پیدا می‌کند و به آن نیاز می‌شود مبارزه با آن مانند مبارزه با مصرف گوشت از طریق بستن قصابی‌ها خواهد بود.

الان که جوانان ما راهکار ازدواج سفید را خودشان کشف کرده‌اند متأسفانه مقامات ما هنوز مسئله را نگرفته‌اند و با آن مبارزه می‌کنند و با ممنوع‌کردن این شیوه، جوانان ما را به‌سوی راهکارهای خطرناک و غیرعقلانی و غیراخلاقی سوق می‌دهند. ازدواج سفید به‌معنی کنار‌گذاشتن تعهدات اجتماعی و اقتصادی طرفین است نه به‌معنی کنار‌گذاشتن تعهدات اخلاقی یا بی‌بندوباری جنسی. اتفاقاً کار ازدواج سفید دقیقاً این است که نیازهای جنسی را که برای تأمین و ارضای آنها در چارچوب‌های قانونی و سنتی راهی باقی نمانده است، در یک بستر سالم، قاعده‌مند می‌کند. وقتی سنت‌های غلط و شرایط اقتصادی وحشتناک و به‌هم‌ریختگی ساختار سنی و جمعیتی زن و مرد در ایران (که این هم ناشی از خطاهای مداخله‌گری حکومت در امر فرزندآوری بود)، ازدواج رسمی و دائم را ناممکن کرده است و قانون‌گذار نیز هیچ راهکار دیگری جز ازدواج سنتی برای ازدواج تعبیه نکرده است، جامعه پس از پرداختن هزینه‌های سنگین کم‌کم خودش راهکار ازدواج سفید را کشف کرده است؛ حالا ما همین راهکار را هم با برخوردهای غلط می‌بندیم. در ازدواج سفید طرفینی که تمایل دارند با هم باشند و مناسبات عاطفی و جنسی عقلانی و اخلاقی داشته باشند، اما نمی‌توانند از پس تعهدات اقتصادی و اجتماعی ازدواج دائم برآیند، تصمیم به ازدواج سفید می‌گیرند. این یک راهکار کاملاً اخلاقی و عقلانی است که بخشی از جوانان که امکان یا امکانات ازدواج دائم و رسمی نداشته‌اند و در عین حال نمی‌خواسته‌اند به آلودگی‌های جنسی گرفتارشوند، کشف کرده‌اند و به‌کار گرفته‌اند.

حالا حکومت و فقها به جای آنکه این ابداع جامعه را به‌عنوان یک فرصت برای برون‌رفت از وضعیت بن‌بست یا جنون جنسی موجود تلقی کنند و آن را قانونی و قانونمند کنند و حمایت قانونی برای آن فراهم آورند، با آن مبارزه می‌کنند. کار به جایی رسیده است که حتی اجازه نمی‌دهند پژوهشگران روی موضوع ازدواج سفید کار تحقیقاتی انجام بدهند. آیا این سیستم آگاهانه و عامدانه می‌خواهد مسئله ازدواج سفید را لاپوشانی کند و غیراخلاقی قلمداد کند تا بحران جنسی بی‌سروصدا همچنان در جامعه گسترش یابد؟ وقتی این‌گونه رفتارها را کنار فسادهای اقتصادی اهالی حکومت می‌گذاریم احساس می‌کنیم که نظام تدبیر به‌سرعت در حال تخلیه‌شدن از دو گونه افراد است: اندیشه‌ورزان و سلامت‌پیشگان!! بگذریم.

اگر با ازدواج ‌سفید مخالف هم هستید برای مدیریت آن بهتر است آن را بپذیرید و آن را قانونمند کنید و در عین حال راه‌های متنوع قانونی و اخلاقی جایگزین نیز برای ازدواج معرفی کنید. نه اینکه میلیون‌ها نفر جوان شما امکان ازدواج نداشته باشند و همه راه‌های تأمین نیاز جنسی آنان را ببندید، و بعد هم بگویید ازدواج سفید ازدواج سیاه است. چنین برخوردی فقط به گسترش زیر پوستی و بی‌ضابطه این پدیده می‌انجامد و جوانان بسیاری در این مسیر آسیب خواهند دید. برای مدیریت آسیب‌های ازدواج سفید و حتی محدود‌کردن آن مجبوریم ازدواج ‌سفید را بپذیریم و مسیرهای قانونی برای آن تعبیه کنیم. فقیهان ما کی می‌خواهند تصمیم بگیرند تا از دنیای احکام حیض و نفاس، و خمس و زکات بیرون بیایند و نیاز امروز ما را پاسخ بدهند؟ اگر قرار است فقیهان ما همان حرف‌های ۱۴۰۰ سال گذشته را تکرار کنند چه نیازی به فقیه داشتیم؟ همان حرف‌های پیشینیان را که در کتاب‌های‌‌شان داشتیم، عمل می‌کردیم؛ حالا یا دو بار دست را آب می‌کشیدیم یا سه بار، چیزی در این عالم تغییر نمی‌کرد. انتظار داریم فقیهان ما مسئله امروز ما را حل کنند و ظرفیت گسترده‌ای که در اسلام در مورد ازدواج وجود دارد و این همه نگاه سهل‌گیرانه‌ای که اسلام به مسئله روابط زن و مرد داشته است را به زبان امروز تبیین کنند و راهکار ارائه دهند. و مهم‌تر از همه، از آنها انتظار می‌رود راهکارهای اخلاقی و عقلانی که خود جامعه کشف می‌کند را در چارچوب قواعد شرعی تبیین و برای آنها مسیر باز کنند (و بگذارید جسارت کنم و به ساحت فقیهان وارد شوم و عرض کنم بزرگان! تبعیت از قرآن و فرمان پیامبر فقط عمل به ظاهر کلام‌شان نیست، نگاه به باطن رفتار آنها و به‌کار‌گرفتن سیره و شیوه آنها هم بخشی از تبعیت است. وقتی قرآن و پیامبر اکرم اجازه می‌دهند که آن بخش از سنت‌های عرب جاهلی که منافاتی با ایمان‌ورزی مردم ندارد، باقی بماند و حتی آنها را به‌عنوان قانون شریعت اعلام می‌کنند، یعنی دارند به مومنان پیام می‌دهند که «عُرف معقول» و مستظهر به «عقل سلیم زمانه» که مخل «ایمان‌ورزی» مردم نیست هم می‌تواند یکی از منابع تشریع باشد. لطفاً از قرآن و پیامبر اکرم تبعیت کنید. آه‌آه که چقدر امروز نیازمند یک شیخ مفید هستیم تا پس از هزار سال، دوباره اصول فقه را بازنگری کند و «عُرف» و «عِلم» را نیز در کنار منابع استنباط فقهی قرار دهد). بگذریم.

پس اگر چاره‌ای نداریم که برای جذامی‌ها بیمارستان جذامی بسازیم تا از پراکنده‌بودن در جامعه و انتشار بیماری‌شان پرهیز شود، به همین ترتیب ما چاره‌ای نداریم برای آنانی که در حوزه‌های جنسی طبیعی نیستند راه پیدا کنیم وگرنه آنها به درندگانی تبدیل خواهند شد که با انواع روش‌ها و حیله‌ها دختران ما را فریب می‌دهند و آنگاه به جای اینکه با یک نفر رابطه اخلاقی یا غیر‌اخلاقی، شرعی یا غیر‌شرعی داشته باشند، چهل دختر ایرانی را فریب می‌دهند و به جامعه آسیب روانی می‌زنند (نمونه‌اش جوانی که در افشاگری‌های اخیر زنان، در پویش «#من‌ـ‌هم »، دستگیر شد).

 آری این‌ها دستاوردِ زمانی است که ما می‌خواهیم گناه را از جامعه پاک کنیم. در واقع وضعیت امروز جامعه که گرفتار انفجار بی‌قاعدگی جنسی شده است ناشی از نگاه رهبران ماست که شبیه نگاه رهبران قبیله زباله‌خوار است. فقهای ما حکومت‌نشین شدند و با نگاه‌های فقهی بسته و مکانیکی، بنیان‌های اخلاقی و ارزشی جامعه ما را تخریب کردند.

درمورد عقاید هم چنین است. وقتی راه بیان همه عقاید بسته شود، راه همه نقدها بسته شود و امکان بیان حرف‌های غیرخودی در رسانه‌های رسمی بسته شود، وقتی از همه رسانه‌های رسمی یک صدا و یک عقیده بیرون بیاید، آن وقت گرایش به انواع عقیده‌های راست و دروغ گسترش پیدا می‌کند. امروز اگر بخش اعظم جوانان ما به انواع عرفان‌های شرقی و غربی گرایش پیدا کرده‌اند چون ما راه تنفس فکری را و راه نقد افکار خودمان را بر روی جوانان این نسل بستیم و اکنون آنها به انواع باورهای نوظهور غربی و شرقی گرایش پیدا کرده‌اند.

و مگر نخوانده‌ایم که آن رسول کریم فرمود «اختلاف امتی رحمه»؟ و مگر در فرقان عظیم نفرمود «و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه مردم را يك امت كرده بود، ولى همواره گونه‌گون خواهند بود» (آیه ۱۱۸ سوره هود - ترجمه آیتی)؛ و مگر نظریه سیستم نفرمود که سیستم‌های زنده نیاز به جزء اخلال دارند تا بتوانند پویایی خود را حفظ کنند و تکامل یابند؟ و نفرمود سیستم‌ زنده‌ای که در آن هیچ بیماری وجود ندارد، بیمار است؟ و مگر نظریه روان‌شناسی نفرمود اندکی نابهنجاری بهنجار است و اندکی آنرمالی، نرمال است؟ و مگر علم پزشکی نفرمود مقدار اندکی از انواع میکروب‌ها و ویروس‌ها را به‌صورت واکسن در خون کودکان‌تان تزریق کنید تا سیستم ایمنی بدن‌شان به تکاپو بیفتد و تقویت شود؟ و مگر علم اقتصاد نفرمود که تورم بالا خطرناک است اما تورم صفر هم آسیب‌زا است و یک اقتصاد سالم به اندکی تورم نیاز دارد؟

 آی انقلابیان آرمان‌شهری، آی حاکمان اسلامی، جامعه مانند بدن است که اگر همه میکروب‌های آن را کُشتید، آن را خواهید کشت. یک جامعهٔ زنده و پویای انسانی به همهٔ انواع بیماری‌ها و ناهنجاری‌ها و گناهان و بی‌اخلاقی‌ها و زباله‌ها نیاز دارد، اما به میزان اندک. وجود کمی دزد، کمی دروغ، کمی رشوه، کمی فساد جنسی، کمی فرار مالیاتی، کمی معتاد، کمی قاچاق، کمی کم‌حجابی، کمی مشروب‌خواری، کمی تخلف رانندگی و کمی از هزار ناهنجاری دیگر در جامعه طبیعی است و برای پویایی جامعه لازم است و موجب ارتقاء‌ نظام اجتماعی می‌شود. و شما چون می‌خواهید جامعه همان کم را هم نداشته باشد و می‌خواهید همه آن ناهنجاری‌ها را به صفر برسانید و با همهٔ آنها مبارزه می‌کنید و همهٔ آنها را ممنوع و غیر‌قانونی اعلام کرده‌اید، اکنون همه این فسادها تا خرخره جامعه ما را فرا‌گرفته است.

پس لطفاً حکومت گناه‌خوارتان را به یک «حکومت شرمسار» تبدیل کنید و طبیعی‌بودن وجود ناهنجاری‌های اجتماعی را بپذیرید و مسیرهای اجتماعی و قانونی صحیحی برای آنها تعبیه کنید تا بتوانید آنها را مدیریت کنید، در غیر این صورت فساد همه‌جا را فرا‌خواهد گرفت. آزارگر اصلی و قاتل پنهان زنان و دختران ربوده شده حکومت است که اجازه نمی‌دهد آن بخش از جامعه که دچار چنین بیماری‌هایی است، بیماری خود را در مسیر قانونی و شفاف و مطمئن و بدون تحمیل هزینه به دیگران درمان کند و نیاز خود را تأمین کند. (مقصر‌بودن حکومت در این زمینه را قبلاً در یادداشتی با عنوان «قاتل بنیتا حکومت است یا ربایندگان؟» تشریح کرده‌ام. 

مگر خالق هستی ناتوان بود که برای اینکه انسان‌های سالمی داشته باشد هواهای نفسانی را از درون انسان حذف کند؟ و مگر خداوند کریم ناتوان بود که وقتی شیطان سرکشی کرد، نابودش کند و نگذارد به جان انسان بیفتد؟ آنگاه که شیطان از خدا درخواست کرد که اجازه دهد تا روز قیامت در کنار انسان زندگی کند و قسم خورد که سر راه همه‌شان خواهد نشست و آنها را گمراه خواهد کرد، چرا به او مهلت داد و او را همان زمان نابود نکرد. خالق حکیم عالم می‌دانست که بشر بدون گناه رشد نخواهد کرد، بشر بدون وسوسه و هواهای نفسانی رشد نخواهد کرد. چگونه است که ما می‌خواهیم آنچه خدا نخواست و می‌دانست شدنی نیست را با امکانات بشری در روی زمین برقرار کنیم!

روزی از یکی از معلمان اخلاق شنیدم که آن‌کس که در پی براندازی همه رذایل اخلاقی در جامعه است دچار شرک جلی است و شرک جلی را خدا در همین عالم عقاب خواهد کرد. گفت اینکه ما به پول و دیگر ابزار دنیوی تکیه کنیم و در کنار خداوند آنها را نیز صاحب قدرت بدانیم شرک است اما شرک سطح پایینی است. اینکه ما افراد دیگری را صاحب قدرت بدانیم و مثلاً رئیس‌مان را در تامین روزی برای خودمان موثر بدانیم، قائل‌شدن به شریک در قدرت الهی است اما شرک بالایی نیست. اینکه حتی ما بُتی را شریک در قدرت الهی بدانیم و بپرستیم شرک است، اما شرک متوسطی است. او گفت شرک عظیم این است که ما خودمان را در قدرت الهی شریک بدانیم و برای خودمان قدرت و رسالتی خدای‌گون قائل باشیم. گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی بخواهیم کارهایی را که فقط در محدودهٔ‌ قدرت خداست و حق خداست و در اختیار خداست انجام دهیم. گفتم یعنی چه؟ گفت اگر گفتی فلان فرد بهشتی است و فلان فرد جهنمی، تو دچار شرک جلی شده‌ای، چون داوری در مورد اینکه چه کسی بهشتی است و چه کسی جهنمی، فقط کار خداست. اگر به مسلمانی که در خانواده‌ای مسلمان به دنیا آمده یا شهادتین را گفته است بگویی او بی‌ایمان است یا بگویی او دروغ می‌گوید که ایمان دارد، شرک است چون این داوری فقط حق خدا و در توان اوست. اگر گفتی این برداشت من از دین حق است و بقیه برداشت‌ها باطل است این شرک است، چون چنین ادعایی تنها در علم و در اختیار خداست. اگر گفتی فقط باور من یا اعتقاد من حقیقت است و بقیه باورها غلط است، شرک است. اگر گفتی من می‌توانم جامعه‌ای درست کنم، که در آن فقر و تبعیض به صفر برسد، شرک است، چون این یک کار خدایی است؛ انسان فقط می‌تواند تبعیض و اختلاف را کم کند نه اینکه فقر را از جهان براندازد. اگر گفتی می‌خواهم جامعه‌ای بسازم که در آن گناه وجود نداشته باشد شرک است، چون فقط در ید قدرت الهی است که بهشت بنا کند.

خدا به همین سبب که می‌دانسته است که سیستم‌های زنده برای تکامل نیاز به جزء اخلال و خطا دارند احکام دینی‌اش را به‌گونه‌ای تشریع نکرده است که گناه را به صفر برساند. اگر برای زنا مجازات سنگینی گذاشته است اما برای اثبات آن شرطی گذاشته است که عموماً قابل تحقق نیست، بنابراین در‌عین‌حال که مجازات را بالا گرفته است تا چنان خطایی کاهش یابد، اما امکان اثبات آن را نیز تقریباً به صفر رسانده است، یعنی اجازه داده است که این رذیله اخلاقی همچنان به میزان اندک در جامعه وجود داشته باشد. اگر می‌خواست همه رذائل را کاملاً از جامعه انسانی محو کند، احکامی صادر می‌کرد هیچ‌کس جرئت خطا‌کردن پیدا نکند. خیلی ساده بود که فهرستی از گناهان را اعلام می‌کرد و می‌گفت هر‌کس یکی از خطاهای این فهرست را انجام داد اعدام شود؛ با چنین حکمی ممکن بود خطا‌ها به صفر برسد اما عملاً شما دیگر جامعه انسانی مختار و مسئول و پویا نمی‌داشتید.

و آن معلم اخلاق به من گفت می‌دانی تفاوت شرک با بقیه گناهان چیست؟ گفت اولین تفاوت این است که بقیه گناهان را خدا خواهد بخشید ولی شرک را نخواهد بخشید ( آیه ۴۸ سوره نساء) و دومین تفاوت این است که بقیه گناهان را در قیامت مجازات خواهد کرد اما شرک را در همین دنیا و تا زمانی که فرد مشرک در قید حیات است مجازات خواهد کرد؛ و گفت هرچه شرک بزرگ‌تر باشد و هر‌چه موقعیت کسی که شرک می‌ورزد بزرگ‌تر باشد، مجازات او سنگین‌تر، پر‌هیاهوتر، چشمگیر‌تر و عظیم‌ترخواهد بود؛ مانند فرو‌ریختن یک ساختمان و مانند فروریختن یک حکومت و مانند غرق‌شدن سپاه فرعون در نیل. آری هرگاه انسانی یا سازمانی یا نظامی به زبان بی‌زبانی ندا در دهد که «اَنَ ربُکُمُ الاعلی» باید منتظر تحقق وعده الهی باشد. لا حول ولا قوة الا بالله.

محسن رنانی / مهر ۱۳۹۹


برای بازگشت به ابتدای قصه‌ها کلیک کنید.

برای مشاهد مطلب فوق در تارنمای رسمی محسن رنانی و ارسال نظر کلیک کنید.

Report Page