""

""

Reyi
@Vkookplanet


- بهم نزدیکتر بشین!

عکاس در حالیکه لنز دوربین‌رو تنظیم میکرد، گفت و دوباره لب زد: آقای کیم‌ سرتونو به شونه ی جناب جئون تکیه بدین لطفاً!

چند لحظه بعد با شنیده شدن صدای کوتاهی از دوربین، عکاس سری به معنای تأیید تکون داد.

و هردو از حالت تصنعی ای که برای عکاس گرفته بودند، خارج شدن؛

- زیباتر از همیشه شدی تهیونگ..

جانگکوک‌ از اعماق قلبش تحسین کرد، سرش‌رو نزدیک گردنِ پسر ظریفتر برد، رایحه ی شیر و شکوفه ی بدنش‌رو نفس کشید و بوسه ی گرمی روی شاهرگ پسرک گذاشت.

ولی تهیونگ سرکشانه سرشو عقب برد!

همونطور که سعی داشت هجوم آب و نمک به چشمهاش‌رو کنترل کنه، نیم قدمی عقب رفت.

- ناامیدم کردی جانگکوک..


با صدایی که آهسته آهسته تحلیل میرفت زمزمه کرد و ادامه داد: فکر کردم میتونم بدون هیچ آسیبی با یه نفر از قشر مرفح دوست صمیمی باشم، اشتباه میکردم..

با نجوا کردن آخرین کلمه، قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید و گونه ی لطیفش‌رو خط انداخت.

لعنت بهش! نباید وسط مراسم ازدواج گریه میکرد.

مرد با کلافگی مشهودی دست چپشو دور کمر باریک پسر حلقه و فاصله رو به صفر رسوند، دست آزادشو لای موهای نرمش برد و پیشونی پسرکش‌رو به خودش تکیه داد.

- هیشش، آروم تهیونگ، آروم..

+ لعنت به تو و اون نامزدت!

لبخند کجی زد.

لب هاشو به گوش قرمز شدش رسوند و گوشزد کرد: عزیزم اگه کسی بفهمه داری بخاطر نارضایتی از ازدواج گریه میکنی، باور کن علیه خواهرت بخاطر کشتن نامزدم شکایت میکنم.

پسر سعی کرد از مرد جدا بشه ولی فقط محکمتر به بدنش فشرده شد.

جئون از اینکه نمیتونست معشوقه‌اش رو آروم کنه، خوشحال نبود، اما این مسئله به این معنا نیست که از تهیونگ کنار میکشید.


- کوک.. لطفاً..

پسر کوچکتر التماس کرد، این چند مدت زیاد التماس میکرد، ولی کلماتی که در جواب دریافت میکرد همیشه در بدترین حالت ممکن بود.. مثل همین الان که مرد کام دردناکی از گردنش گرفت و مالکانه دستور داد: خوبه عزیزم، امشب باید همینجوری اسممو ناله کنی..

حالا اشکاتو پاک کن و تظاهر کن همش اشک شوق بوده.

و تهیونگ افسوس میخورد، افسوس اشتباه خواهرش، دست دوستی ای که به سمت جانگکوک دراز کرد و افسوس زندگی بهتری که میتونست داشته باشه.

تهیونگ فکر میکرد خودشو فدای اشتباه خواهرش کرده، در حالیکه اون فقط فدای برنامه ریزی جانگکوک‌ برای قتل نامزدش و پاپوش دوختن برای خواهرش شده بود...!


Report Page