🖇🖤

🖇🖤

𝙨𝙤𝙪𝙧𝗖𝙖𝙣𝙙𝙮 ⁶¹⁰⁴

شب تاریک و سردی بود ، سوز سرما به صورتش چنگ میزد.

به سیگار روی لباش پکی زد و دودش رو توی ریه هاش حبس کرد. صدای فریاد افکارشو حس میکرد . فقط میخواست صداهای توی مغزشو خفه کنه ، شاید باید به زبون می اوردشون.

ولی اون ادمی نبود که بخواد این افکار و بشنوه .

پوزخند عصبی ای زد و به ساعتش نگاه کرد، از

2 نیمه شب گذشته بود. چه اهمیتی داشت؟

کمی به قدماش سرعت داد.

جلوی ورودی رسید و کارتشو نشون داد .

اجازه ی ورود گرفت ، به سمت اتاقش رفت و وارد شد.

اتاقش بوی عطر تام فورد می داد ، بوی اون بود.

متعجب شد .

روی صندلی نشسته بود و چشماش سرخ بود.

اسلحه ی توی دستشو پاک می کرد.


-"کدوم جهنمی بودی؟"

تو چشماش خیره شد.


-"اینجا چیکار میکنی؟"


-"گفتم کدوم جهنمی بودی؟"

تقریبا فریاد زد.


-" هر جا !! چرا باید برای تو توضیح بدم؟"


-" چون من رئیستم پارک چانیول "

با حرص غرید.

داشت براش جالب میشد.

نزدیکش شد .


-" توی لعنتی چرا جوابمو نمیدی؟"


چانیول فاصله صورتاشونو کم کرد.

پسر کوچیک تر ابروهاش و بالا انداخت.


-"داری چه غلطی..."

صداش با قرار گرفتن لبای چانیول بین لباش خفه شد. اروم میبوسیدش .

پسر کوچیک تر شکه شده بود.


چانیول باید اعتراف میکرد لباش بهش ارامش تزریق میکنه و افکار مریضشو ساکت میکنه.


وقتی فشار اسلحه رو روی شکمش حس کرد صورتشو عقب کشید.

-" میخوای بمیری لعنتی؟"


-"اگه قرار باشه به خاطر بوسیدنت بمیرم ،

حاضرم بارها ببوسمت و برات بمیرم بکهیون!! "


پوزخندی زد و دستشو روی دست پسر کوچیک تر گذاشت اسلحه رو محکم تر به شکمش فشار داد.


بکهیون با شنیدن هر کلمه ای که از لبای پسر بزرگ تر بیرون میومد سست تر میشد.


میخواست فریاد بزنه و بگه ، من تا همین ساعت به خاطر نبود توی لعنتی و ترس از دست دادنت نتونستم چشمامو رو هم بزارم ، دوست داشت بگه من و بیشتر ببوس . فریادشو تو چشماش ریخت .


-" چرا من و نمیکشی بکهیون؟"

به خودش لرزید.


اسلحه از دستش افتاد، یقه چانیول رو پایین کشید و لباشو روی لبای پسر بزرگ تر کوبید.

ثانیه ای بعد روی لباش زمزمه کرد.

-" هر بار که من و میبوسی ، بیشتر برام زندگی کن چانیول"

Report Page