••••
LeeTelmaداخل اتاق بزرگی، همراه وزیر جئون و پسرش جونگکوک حضور داشت.
وزیر جئون پشت میز و کارآگاه کیم و جانگکوک رو به روی هم، روی صندلی نشسته بودن.
-درست همون شبی که جونگکوک همراه دوستهاش مشغول مواد کشیدن بود، یکی از دوستهاش به خاطر تزریق مواد میمیره.
ابروهای تهیونگ در هم کشیده شدن. همین؟ همین تونسته بود پسر وزیر جئون بزرگ رو گیر بندازه؟
کیم تهیونگ، کارآگاه مشهور و کار کشتهی کشور سری به حرکت در آورد و به جونگکوک نگاهی انداخت. سر پسرک پایین بود و به خوبی از حالات بدنش معلوم بود از شنیدن این حرفها احساس خوبی نداره.
-ادامه بدید.
تهیونگ، خطاب به وزیر جئون با احترام کلماتی بیان کرد و به ادامهی توضیحات گوش سپرد.
-پای مامور های پلیس و خبر نگار ها خیلی زود به این موضوع باز شد. رسانهها باعث شدن نتونم پای جونگکوک رو از این موضوع بیرون بکشم. بعد کالبد شکافی متوجه شدن اون مواد نوع متفاوت و عجیبیه که هیچ اطلاعاتی ازش ندارن و بد تر از همهی اینا جونگکوک اون مواد مخدر رو تهیه کرده بود... میدونید یعنی چی؟
عصبی نگاهی به کاراگاه جوان انداخت و اون جواب داد.
-یعنی پسر شما، به باند ساخت مواد مخدری مربوطه که مادهی جدیدی رو وارد جامعه میکنن... کشنده بودنش هم بی تاثیر نیست.
وزیر جئون اهی سر داد. از پشت میز بیرون اومد و به سمت درب اتاقش قدم برداشت اما قبل از رفتن صدای عصبی و سردش رو برای جونگکوک بلند کرد.
-هر چیزی میدونی به کارآگاه کیم بگو تا این گندی که زدی رو جمع کنم.
بعد از صدای کوبیده شدن درب و سکوت اتاق، کیم تهیونگ از روی صندلی بلند شد و ایستاد. دست به جیب به سمت پسرک حرکت کرد و با دیدن بی توجهیش عصبی گفت.
-اعتبار پدرت رو از بین بردی.
باز هم بی توجهی... نگاهی به سر تا پای جئون جانگکوک انداخت. موهای بلوند و صورتی رنگ پریده، لباسی ساده و آبی رنگ و دستهایی که میلرزیدن. حق هم داشت. به تنهایی با یه اشتباه یک شبه کل اعتبار خانوادهی جئون رو نابود کرده بود و بعید نبود خودش هم به زندان بیوفته.
کیم تهیونگ، دستش رو به شونههای جونگکوک رسوند. این حرف نزدن ها و سکوت عصبیش میکرد. اون استخدام شده بود تا جونگکوک رو نجات بده.
چشمی بست و با حرص نفسی بیرون داد. اون پسر چرا به حرف نمیومد؟ اینبار با صدای بلندی پرسید.
-قبول داری که به اعتبار پدرت گند زدی؟
بدن جونگکوک با شنیدن صدای داد تهیونگ لرزید. سرش رو بالا اورد و با حیرت به چهرهی کارآگاه خیره شد.
تا به حال هیچکس با این لحن باهاش حرف نزده بود... اون هم با این صدای بلند.
اشکی از گوشهی چشمش چکید و سری برای تایید به حرکت در اورد. گند زده بود...
منتظر صدای بلند دیگهای بود اما دست کاراگاه کیم به سمتش اومد، روی گونهاش کشیده شد و اشکهاش رو پاک کرد و باعث تعجب بیشترش شد. نمیتونست هیچکدوم از کارهای کیم تهیونگ رو پیش بینی کنه.
صدای خندهی کار اگاه بلند شد.
-مهم نیست. کمکت میکنم مشکل بزرگی نیست... سن کمی داری و اشتباه کردی. طبیعیه.
ابروهای جونگکوک در هم گره خوردن. از چی حرف میزد؟ پس یکی هم بود که درکش کنه.
با نزدیک شدن صورت کیم تهیونگ به صورتش بیشتر از قبل ساکت شد. حتی حالا نفس هاش هم یکی در میون شده بودن.
-نباید بذارم پسر جذابی مثل تو بقیهی عمرش رو توی زندان بگذرونه نه؟ زندانی ها مثل من مهربون نیستن. یک شبه کارت رو میسازن.
یکی کنارش بود؟ یکی کنارش بود تا ازش حمایت کنه؟
تهیونگ عقب رفت و دوباره روی صندلیش نشست. لبخند کجی زد و گفت.
-پس برام تعریف کن واقعا چه اتفاقی افتاده.
جونگکوک همون لحظه هم میدونست اون کاراگاه غیر قابل پیش بینی قراره از دردسر خلاصش کنه اما نمیدونست توی این مدت که مشغول حل پرونده هستن قراره عاشق لبخند کجش بشه... اون مجذوب کننده بود!
ناخودآگاه و در فکر صورت تهیونگ، زمزمه کرد.
-میکنم... تعریف میکنم.