…….

…….

Yam'

༱ Cr: reverst_x7


« قربان؟»

تهیونگ صدا زد، ولی در کمال تعجب، صدایی از امگا نشنید.

بوی عجیب خامه و عسل کل فضا رو پر کرده بود. آخه کدوم احمقی کیکش رو توی دستشویی خورده؟

« جونگوک؟»

بار دیگه خطاب به اون امگای عضله‌ای گفت و وقتی جوابی دریافت نکرد اخم ریخی کرد.

اون پسر کجا رفته بود؟ تا قبل از اینکه اون دختره‌ی پر چونه به سمتش بیاد و بخواد وقتش رو هدر بده، یه لحظه‌ام ازش چشم بر نداشته بود و تقریبا مطمئن بود که اخرین بار جونگوک رو همین اطراف دید.

هنوز هم نمیفهمید چرا قبول کرده که بادیگارد یه امگای فضول بشه که هر دو دقیقه گم میشه!

بدتر از اون، چرا موافقت کرده بود به این مهمونی ازدواج مسخره‌ بیاد؟

آهی کشید و تقریبا از پیدا کردن جونگوک نا امید شد که صدایی شنید.

« من اینجام.»

صداش تقریبا از توی دستشویی میومد، و تهیونگ حاضر بود قسم بخوره که به راحتی ته مونده‌ی بغضی توی گلوش جا خشک کرده بود.

و با باز کردن اون در چوبی لعنتی، که صدای گوش خراشش کل فضا رو برای ثانیه‌ای پر کرد، آهی از روی آسودگی کشید.

« اینجا چیکار میکنید؟ چرا روی زمین نشستید؟»

جونگوک در حالی که سعی میکرد فین‌فین هاش رو کم تر کنه و بتونه لا به لای هق هق هاش حرف بزنه، به تهیونگ نگاه کرد.

دهنش رو چندبار باز و بسته کرد؛ اما صدایی ازش شنیده نشد.

« جونگوک شما مشروب خوردین؟»

« نخیر!»

این جواب بلافاصله از دهنش بیرون اومد، و همین باعث میشد که تهیونگ مطمئن بشه که اون پسر سرتق و لجباز، مشروب خورده.

برای بار هزارم برای قبول کردن این شغل و محافظت از پسر رئیسش به خودش فحش داد.

« جونگوک‌شی، شما نباید مشروب بخورید!»

لحنش دستوری بود، و شاید کمی عصبی.

جونگوک که تا اون موقع، روی کف سرامیکی دستشویی نشسته بود، با کمک دستش سعی کرد بلند بشه ولی با کمال دستو پا چلفتی روی بادیگاردش افتاد.

خداروشکر که به سرعت کمر باریک پسر رو اسیر دست‌هاش کرده بود، وگرنه خدا میدونست که سر نازنینش به کجا میخورد و چه بلایی سرش میومد.

« ت-تهیونگ شی..»

سرش رو کمی عقب کشید، بوی تند الکل که مستقیم وارد بینیش میشد، اذیتش میکرد.

« م-من..من وارد اولین دوره‌ی هیتم شدم…»

تازه میفهمید اون بوی خامه و عسل، متعلق به کیه.

اون بو برای جونگوک بود، چون پسر کوچیکتر وارد هیتش شده بود و سعی کرد با خوردن مشروب کمی حواس خودش رو از ترشحات مسخره‌ی لای پاهاش پرت کنه.

و البته که حس بویایی الفاهای توی مهمونی رو هم از خودش پرت کنه.

« من… من کمک میخوام.. نمیتونم به بقیه‌ی آلفا‌ها اعتماد..»

میون حرفش سکسکه‌ای کرد و ادامه داد.

« اعتماد کنم. اونا عوضین…»


تهیونگ سعی کرد جلوش رو بگیره، و حتی منصرفش کنه که دستش رو از روی شلوارش برداره. حتی بهش قول داد یه الفای مناسب براش پیدا میکنه.

اما به محض اینکه امگا با لجبازی لب‌های قلبی شکلش رو به دندون گرفت و مزه خامه و عسل رو روی زبونش حس کرد، با حرص کمر امگا رو چنگ زد.


 ། #Fanart ། #LittleTale །

ᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚᚚ

𓏲• @VkookPlanet ࿒ #Yam ༯


Report Page