🍁✨🍁✨🍁✨

🍁✨🍁✨🍁✨

✨🍁✨

🍁✨



#عشق‌اجباری‌من 

#پارت62

#وانشات 

برخورد دستش با پایین تنه‌ام، باعث شد قلبم به تپش بی‌افته.

به*شتمو مالید خیسی به*شتم باعث شده بود به حسم لعنتی بفرستم.

مرد*ونشو بیرون آورد و توی دستش گرفت، روم خم شد و مردو*نشو به به*شتم مالوند وزیر گوشم لب زد:

_ خیس کردی توله سگ‌!

خواستم چیزی بگم که بدون هیچ ملایمتی یک ضرب واردم کرد و درحالی که سینه هامو میمالید محکم و خشن توم عقب جلو میکرد با هر ضربش حس میکردم چیزی توی رحمم تکون میخوره.

مثل مار به خودم میپیچیدم از سوزش بین پام گریه‌ام گرفته بود با هر ضربش روی تخت تکون میخوردم.

روم خم شد و درحالی که تل*مبه میزد لبامو میمکید دستشو پایین برد و به*شتمو مالید.

خیسی بین پام بهم اخطار میداد و میدونستم بلایی سر بچم اومده.

هق زدم اما بدون توجه به حالم ضرباتشو تند تر کرد و با خودشو با نعره‌ای ازم بیرون کشید...




🍁✨

✨🍁✨

🍁✨🍁✨🍁✨

a._.a


Report Page