🍁✨🍁✨🍁✨

🍁✨🍁✨🍁✨

✨🍁✨

🍁✨


#عشق‌‌اجباری‌من 

#پارت72

#وانشات

دستش رو روی به*شتم گذاشت و مالید. از حس شه*وت ملحفه رو چنگ می‌زدم با نفس نفس گفتم:

_ بخ... بخورش!

توی گلو خندید و لیسی به رونم زد این مرد قصد دیوونه کردنم رو داشت.

پام رو بیشتر باز کردم و دستم رو روی به*شتم گذاشتم چشم‌های هوس انگیزش رو بهم دوخت و پوزخندی زد اما من تنها حس شه*وت بود که درونم رو احاطه کرده بود.

وقتی لبش رو به به*شتم چسبوند از لذت جیغی کشیدم. به*شتم رو می‌مکید و شیره‌ی وجودم رو خارج می‌کرد. زبونش رو توی به*شتم فرو برد و توش تل*مبه میزد.

ناله‌هام دست خودم نبود و می‌خواستم شدت خوردنش‌رو بیشتر کنه. سرش رو به به*شتم فشار دادم و با آه و ناله لب زدم:

_ اوم تند تر بخور بردیا

تند تند زبونش رو به چو*چولم میزد و میمکید.

صدای ملچ مولچ خوردنش همراه آه و ناله‌ی من توی اتاق پیچیده بود.

وسط ابرا بودم که لیسی به به*شتم زد...



🍁✨

✨🍁✨

🍁✨🍁✨🍁✨

a._.a


Report Page