،،

،،

𝘠𝘰𝘶𝘳𝘴

با شنیدن صدای رعد و برق ماگ قهوشو روی تاقچه گذاشت، بالاخره زمانش رسیده بود. خوشحال و پر سروصدا بدون اینکه در بزنه وارد اتاقش شد

با صدای اروم اسمشو صدا زد و با چرخیدن نگاه معشوقش و به گوش رسیدن صدای ملایمش خندید.

-دلتنگت بودم.

صورت سردش رو بین دست های گرمش گرفت،،

«تو انقدر کاملی، انقدر برای قلب من بزرگ و غیر قابل

درکی و اونقدر بهم نزدیکی که بعضی وقتا حتی روح خودم از لمس روح پاک تو بهم میگه..»

پیشونیش رو بوسید و جوری بغضیش رو قورت داد که پایین رفتن سیب گلوش به چشم اومد،

« همین قدر بهت نزدیکم و ای کاش روحم میتونست روحم اینو بهت بگه تا دیگه دلتنگ نشی.»


Report Page