...

...

𝔓𝔯

-چه حسی داره؟

جونگ کوک که داشت نیزش رو تیز میکرد با شنیدن سوال پسر مو آبی سرش رو بالا آورد بهش نگاه سوالی انداخت.

-چی؟

-م..منظورم کارِتونه! شکارچی روح بودن چه حسی داره؟

- عکاس بودن چه حسی داره؟

مرد دستش رو داخل موهای خوشرنگش برد و عصبی نفسش رو بیرون داد.

-خبرنگار!‌ نه عکاس.

- خب همون...خبرنگار بودن چه حسی داره؟

- ببین آقای جئون من اینجا نیستم که جوابای عجیب غریب بشنوم. اینجام که باهاتون مصاحبه کنم اگه راضی نیستین میتونم بر..

-هی! چرا جوش میاری آروم باش!

تهیونگ به چشمای پسر نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت. از اولم میدونست نمیتونه جلوی دوست پسر سابقش عادی رفتار کنه.نباید به خودش دروغ می‌گفت شدیدا دلش برای چشای سرد پسر روبه روش تنگ شده بود!

-معذرت میخوام ولی این مصاحبه برای شغلم مهمه!

-پس فقط برای شغلت.

جونگ کوک زبونش رو روی دندوناش کشید و آروم زمزمه کرد.

-خودمم نمیدونم.

جونگ کوک نفسش رو با حسرت بیرون داد.

-امیدوار بودم برای خودتم مهم باشه!

-شاید هست کی می‌دونه!

پسر زخمی که انتظار شنیدن این حرف رو نداشت با تعجب به طرف ته برگشت و با فلش دوربین روبه رو شد.

-احتمالا عکس خوبی بشه.

ته با لبخند کجی به صفحه دوربین نگاهی انداخت و ادامه داد

-برای امروز کافیه آقای جئون بنظرتون چطوره شمارو به یه میلک شیک مهمون کنم؟

-حتما

جونگ کوک لبخندی زد شاید میتونست دوباره دل پسر روبه روش رو بدست بیاره ولی کی میدونست چه بلایی قراره سر جفتشون بیاد؟!

Report Page