🔪👣

🔪👣

Yugi
کاری که لیوای میخواست با ارن بکنه؟:)

چشماش مثل همیشه نیمه باز بود صاف نشسته بود و اروم به پسر مو بلندی که کمی با فاصله ازش نشسته بود نگاه میکرد


اخم ریزی داشت و قلبش سوزش ریزی حس‌‌ میکرد

پسر مو بلند نیشخند محوی زده بود و موهاش توی صورتش ریخته بود سرش‌ پایین بود و به نقطه نامعلومی خیره


با وجود بقیه که توی کشتی پرنده بودن لیوای نمیتونست بی افته روی اون پسره احمق و انقد بزنتش تا خون بالا بیاره

دوست داشت اون موهای فاکیشو هم از ته بتراشه

توی ذهنش میگفت:چطور جرعت کرد بدون اجازه من موهاشو بلند کنه


دستاشو مشت کرده بود ولی نگاهشو خنثی نگه داشت چون نمیخواست بقیه از اتفاق چند ماه پیش خبر دار بشن...

اون شب....

شبی بود که همه چیز خراب شد

...


فلش بک: شبی که ارن میخواست از جزیره فرار کنه و جزو اسیب دیده های جنگی وارد ارتش ماریاییا/مارلیایی؟ بشه*

...


 همه بجز نگهبانا خواب بودند ولی نه مثل اینکه چند نفر بیدارن

اینجا، بین دیوارا، ارن در حال جمع کردن وسایل سفره

و لیوای....بنظرتون کاپیتان باوقار داره چیکار میکنه؟

هیچکس حتی حدسش رو هم نمیتونست بزنه کاپیتان قوی و قدرتمندشون مازوخیسم اشکار داشته باشه و شبیو نمیتونه با اسیب نزدن به خودش سپر کنه


شاید این از وقتی شروع شد که روز ها غذایی نمیخورد و در گرسنگی به جسد مادرش چشم میدوخت

شاید هم از وقتی شروع شد که اولین لقمه غذاشو بعد مدت ها توی دهنش گزاشت و فهمید که به زجر کشیدن عادت کرده....

کی میدونست دلیل بیماری کاپیتان چی بود

حتی خودش هم نمیدونست

ولی هرچیزی هم دلیلش بود تنها راه درمانش همین بود

نمیخواست به بقیه اینو بگه چون بین این مشکلات نمیخواست یکی‌ جدید بهشون اضافه بشه...

...

اروم کت قهوه ای رنگ یونیفرمشو در اورد و روی صندلی چوبی گوشه اتاق انداخت

اتاق تقریبا تاریک بود و فقط با نور شمع جدیدی روشن شده بود 

هوای داخل از بیرون سرد تر نبود ولی هنوزم سرمای قابل توجهیو داخلش نگه داشته بود

کاپیتان لیوای جزو قویترین های ارتش بود پس با بیخیالی کل لباساشو در اورد و لبه تخت نشست


نگاهش به زمین بود و از صورتش چیزیو نمیشد خوند

پاشو زیر تخت برد روی چاقوی کوچیکش گزاشت و با یه حرکت اونو بیرون اورد

خم شد از روی زمین چاقوی کار شده و زیباشو که اروین بهش هدیه داده بودو برداشت


با همون چهره سرد همیشگیش چاقورو توی دستش تاب میداد و نگاهش میکرد

نور ضعیف شمع بازتاب زیبایی روی تیغه چاقو انداخته بود

نگاهش کم کم روی رون لختش سر خورد که تازگی ها اثار زخم های قبلیش از بین رفته بود

اروم نوک چاقورو به پهنا روی رونش گزاشت و یکم فشارش داد


کم کم فشار روشو زیاد کرد تا حس سوزشی رو حس کرد

هیسی کشید و بیرون ریختن چند قطره خون روی تخت دراز کشید

سرخ شده بود و با دست ازادش ملافه رو چنگ زده بود

تکون خوردن دیکشو از لذت حس میکرد 

چاقوی توی دستشو بیشتر روی رونش فشار داد و یه سمتی هدایت کرد

البته که مواظب بود به بافت عضلاتش اسیبی نزنه


چاقورو کناری پرتاب کرد چون واقعا نمیخواست بیشتر از این به خودش اسیب بزنه هرچند که مهم نبود 

با دست دیگش شروع کرد به ور رفتن با دیکش

و اصلا هواسش به دو چشم سبزی نبود که از لای درِ بازی که لیوای یادش رفته بود ببنده داشت دیدش میزد


نفسش با دیدن کاپیتانش بند اومده بود و چشاش گشاد شده بود این باور نکردنی بود که اینجوری دیده بودتش

کسیو که ستایش میکرد توی این حالت اصلا نباید واسش جالب باشه...ولی چرا تکون خوردن دیک لعنتیشو حس میکرد


اروم درو باز کرد، داخل شد همونطور وسط اتاق ایستاد و به کاپیتانش نگاه میکرد نمیدونست باید چیکار کنه فقط کاری که بدنش میگفتو انجام میداد


لیوای هم با تعجب به ارن که جلوش ایستاده بود نگاه میکرد...اصلا متوجهش نشده بود، برعکس همیشع که متوجه حضور هرکسی میشد


فشار اوردن دیکش به شلوارشو حس میکرد

کاپیتان هم انقدر شرمسار بود که یادش نبود ارن توی این ساعت باید خواب باشه و اینجا چیکار میکنه

مردمک چشمای سبزش به وضوح بزرگ و بزرگتر میشدن


اروم با هر قدمی که برمیداشت و سمت لیوای میرفت یتیکه از لباسش رو در میاورد

صدای برخورد کف پای برهنش به کف سنگی اتاق توی گوش های لیوای میپیچید

مثل صدای زنگ ساعتی بود که تموم شدن زندگیت رو نشون میداد


ارن همیشه مثل پسرش بود و دوست داشت لیوای رو همیشه محکم و با اقتدار ببینه نه اینجوری حقیر...

با حس دست بزرگ پسر روبروش روی شونش سیل افکارش قطع شد


پسر بزرگتر اروم هلش داد روی تخت و خودش هم روش اومد

کامل روش خیمه زده بود و انگار کنترلش دست خودش نبود

سرشو جلو اورد و نزدیک به سر کاپیتان کرد

انقدر به هم نزدیک بودن که لبهاشون کمی هم رو لمس کردند


با یک لمس ریز جریان برق به کل بدن لیوای وصل شد و به خودش اومد 

سعی میکرد ارن رو عقب بزنه ولی ضعیف شده بود بخاطر زخم پاش و راست کردن دیکش


ارن هم انقد مسمم بود که قوی تر شده بود

دستاشو دور بدن کاپیتانش حلقه کرد و به بدن خودش چسبوندش


شروع کرد به بوسیدن لبهاش درسته که اولین بارش بود ولی لباش انگار برای اینکار ساخته شده بودند

لبای لیوای نازک ولی نرم بود


ارن با دیدن تقلاهای لیوای عقب رفت و با یک حرکت سریع اونو به پشت چرخوند

دیکشو بین لپای باسن لخت لیوای گزاشت


اتکونش میداد که باعث میشد کل بدن کاپیتان مور مور بشه

صدای نفس نفس ارن کنار گوشش میومد و این کمکی به وضعش نمیکرد


از پشت کامل به لیوای چسبیده بود، دستاشو از پشت گرفته بود تا حرکتی نکنه 

دست ازادشو سمت دیکش برد و سرشو روی سوراخ لیوای تنظیم کرد


با صدای خشداری کنار گوشش گفت

+اگر قول بدی تکون نخوری...قبلش امادت میکنم


لیوای نگاه زیر چشمی بهش انداخت

-داری چیکار میکنی ارن احمق از روم بلند شو...من کایپتانتم تو حق نداری اینکارو بکنی


صدای نیشخند صدا دارش توی گوشش پیچید

+جدی؟ حالا که دارم انجامش میدم


یکم دیکشو فشار داد که لیوای دستو پا زد حس میکرد نفسش بند میاد 

+چیه کاپیتان من هنوز واردت نکردم و انقد وول میخوری؟


محکم ملافه رو چنگ زده بود

-اینکارو نکن ارن...چون بد میبینی


ارن بی اهمیت شروع به بوسیدن پشت گردنش کرد چون میدونستی در اینده قرار نیس ببینتش

اروم اروم پایین میرفت ولی دستای پسر کوچیکترو ول نمیکرد


با دست ازادش یکی از لپای باسنشو گرفت و از اون یکی فاصله داد که سوراخ صورتی لیوای خودشو نشون داد بدون معطلی شروع کرد به لیس زدن سوراخش

دوست داشت خیلی با حوصله اینکارو انجام بده جوری که تا صبح طول بکشه ولی وقت زیادی براش نمونده بود


با حس زبون ارن برق از سرش پرید و به کمرش قوسی داد واقعا چرا اون احمق داره اینکارارو میکنه 

اصلا منطقی نبود که با دیدنش بخواد باهاش سکس داشته باشه...ارن یچیزیش بود

انگشتای پاشو جمع کرد ولی نمیتونست الان به اینکه اون پسر چشه فکر کنه


ارن با حس منقبض شدن بدن لیوای اسپنک محکمی به باسنش زد 

+شل کن 


چند بار پشت هم محکم اسپنک زد و با هربار اسپنک زدنش لیوای سعی میکرد بخاطر سوزش ریز باسنش ناله نکنه چون این درد از اسیب زدن به خودش بهتر بود

+اوم کاپیتان بهت نمیخورد انقد کم مو باشی... تقریبا هیچ مویی نداری


خنده ریزی کرد و دوباره شروع کرد به مکیدن و لیس زدن سوراخش

گه گاهی زبونشو اروم داخلش میبرد

لیوای هم محکم سرشو توی بالش فرو میکرد تا صدایی از خودش در نیاره اون فاکر با جند نفر سکس کرده بود که انقد بلد بود کارشو؟


سرشو عقب برد و دوتا از انگشتاشو که با زبونش خیس کزده بودو وارد سوراخ تنگ پسر زیرش کرد 

اروم شروع کرد به عقب جلو کردن و قیچی زدن


انگشتاشو خم میکرد و دوباره به کارش ادامه میداد

بعد از سومین باری که خم کرد انگشتشو صدای ناله تقریبا کلفت لیوای رو شنید


نیشخندی زد و سریع انگشتشو در اورد

مثل اینکه پروستاتشو پیدا کرده بود و نمیخواست به این زودی کاری کنه اون بیاد


بلند شد و پاشو دو طرف رونای لیوای گزاشت

باسنش مثل یه هلو زیر دیکش شده بود

چند بار محکم بهش اسپنک زد چرا زودتر سعس نکرده بود بدن اونو کشت کنه...چرا زودتر نفهمیده بود این حسی که به کاپیتانش داره در حد پدر یا دوست یا کاپیتان نیس...و البته که فقط برای سکس هم نیست


با حس تکون پسر زیرش محکمتر دستشو گرفت و از هپروت در اومد 

لیوای هم از درد دور مچش غرشی از ته گلوش کرد

مطمعن بود با این قدرتی که ارن داره روی مچش میزاره فردا کبود میشد این بچه کی انقد قوی شده بود


ارن اروم کمی از تفشو روی دست ازادش ریخت و به دیکش مالید(اونموقع لوب نبود🤧)

دیکشو روی سوراخش تنظیم کرد و بدون معطلی با یه ضرب واردش کرد

سریع روش خم شد دستاشو ول کرد و روی دهنش گزاشت

بخاطر تنگی لیوای اخمی کرد و دندوناشو بهم چسبوند

از بین دندوناش ناله مردونه ای کرد

از ته گلوش غرشی سر داد


داد لیوای که بخاطر درد بود توی دستش خفه شد

خنده ریزی بخاطر لذت کرد

+خیلی خوبه


شروع کرد به تند توش ضربه زدن

نفس نفس میزد و ناله های مردونش رو کنار گوش لیوای ول میکرد

لیوای هم بخاطر ضربه های مستقیم روی پروستاتش حس میکرد به مرز جنون رسیده

ناله های خفه توی دست ارن میکرد و ملافرو چنگ زده بود

چشاش عقبی رفت، دمای بدنش خیلی بالا بود و با ضربه محکم دیگه ای که ارن روی پروستات لیوای زد باعث شد با شدت روی تخت ارضا بشه و همزمان با ارضا شدنش ولو شد


ضربه های ارن همچنان ادامه داشت انقدر ضربه هاش محکم بود که لیوای دیگه پایینتنشو حس نمیکرد و بالاخره با تنگ شدن سوراخ لیوای دور دیکش با شدت توی سوراخش ارضا شد 


کامش بخاطر خود ارضایی نکردن چند ماهش خیلی زیاد بود 

اروم دیکشو در اورد گونه لیوای رو بوسید

لیوای چشاشو بسته بود و داشت اروم اروم بیهوش میشد ولی هنوز هوشیار بود

دم گوشش زمزمه کرد

+دوس دارم...و خداحافظ کاپیتان


سریع لباساشو پوشید و از اتاق بیرون رفت

البته که درو بست

با بیرون رفتنش لیوای کامل هوشیاریشو از دست داد و خوابید...


....


درسته که اونا عشقای دیرینه نبودن که یکیشون خیانت کرده یا ازین کلیشه های همیشگی ولی ارن باهاش خوابیده بود و بعدش ولش کرده بود(بکن درو)


پس لیوای فرداش به خودش قول داد که ارنو پیدا کنه و یه درس حصابی بهش بده


...


نظر فراموش نشه

Report Page