...

...

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

✍Sara✍:

#پارت_۴۸۴

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


وقتی دیدم چشماش بازه وداره میخنده یه آن دستپاچه شدم.دلیلشم این بود که باخودم نگفتم بلند بلند باخودم فکر کرده باشم.ولی نه....اگه بلند بلند فکر کرده بودم اون الان اخمو بود نه خندون....

پرسیدم:

-چیه به چی میخندی!؟

-به تو!

-من کجام خنده داره!؟

-هیچ جات...

اینو گفت و کشوندم توبغل خودش...غرق آغوشش شدم و بعد گفتم:

-من بیدارت کردم !؟

صورتمو بوسید و گفت:

-نه عزیز دلم...کی اومدی!؟ یلدارو هم آوردین خونه؟

دستمو رو بازوی عریونش کشیدم و گفتم:

-آره...آوردیمش دایی جاااان!

پشت تاپ تنمو داد بالا وبعد دستشو رو کمرم کشید و گفت:

-تو نبود من چه خبر...!؟

همین که دستش نوازشوار روی کمرم کشیده شد حس شیرینی تو بدنم جربان پیدا کردو همزمان که از تجربه ی این حس خوشایند لذت میبردم گفتم:

-خبرا که پیش توئہ....

تو گلو خندید و گفت:

-احیانا حالت تهوع بهت دست نداد.حالی به حالی نشدی...!؟

میدونستم داره مسخره میکنه منی رو که بخاطر پرخوری کارم به حالت تهوع رسید و اسم اون حالت تهوع رو گذاشته بودم بارداری!

پامو بردم بالا و آروم زدم به پاش و بعد گفتم:

-داری منو مسخره میکنی؟؟

بیشتر خندید تا من بازم بزنمش پاشو دور کمرم اندخت تا نتونم تکون بخورم و بعد گفت:

-ورجه وورجه نکن که منم شکنجه کردن بلدم!

نگاهی به‌صورت خبیثش انداختم و گفتم:

-تو نمیتونی منو شکنجه بدی!؟

-چرا فکر کردی نمیتونم...!؟

-چون نمیتونی....

حالت صورتش خبیث ترشد.چشماموشو تنگ کرد و گفت:

-الان به صورت عملی ثابت میکنم میتونم!

میدونستم میخواد یه کار خبیث انجام بده اما نمیدونستم چی تا وقتی که سرشو خم کرد و بعد نوک سینه امو از روی لباس گاز گرفتو ولش هم نکرد تا صدای جیغ من توی اتاق بپیچه! 

هرچقدر دست مشت کردمو میزدم به کمر و بازوش ول کن نبود....

با درد گفتم:

-آاااااخ آاااااخ. ..ول کن ایمان....ایمااااان.....جون من ول کن....تورو خدا ول کن....وای داره کنده میشه....وای....

بالاخره ول کرد.انگار آتیش گرفته بود از بس درد میکرد.

اون خندید و عقب کشید اما من آخ اوخ کنان فورا پیرهنمو دادم بالا و بعد نگاهی به نوک سینه ام که حس میکردم از جا کنده شده انداختم....

یوم سرخ و متورم شده بود.

با لبهای آویزون گفتم:

-ببین چیکارش کردی!؟

ریلکس گفت:

-ناز نکن چیزیش نشده!

عصبانی نگاهش کردم و بعد گفتم:

-عه کجا چیزیش نشده...یه ثانیه ی دیگه ول نمیکردی از جا کنده میشد!

-عب نداره

شاکیانه گفتم:

-چی چیو عیب نداره مگه دم مارمولک دوباره رشد کنه !؟

باخودش گفت:

-وای ولی چقدر نق میزنه وقتشه ساکتش کنم....

اینو گفت و با یه نیم چرخ خیمه زد رو تنم...

نمیدونستم میخواد چیکار کنه تا وقتی که لبهاشو گذاشت رو لبهامو و بعد دستشو از زیر شلوارک و کوتاهم رد کرد و رسوند به وسط پام وبعد شروع کرد مالیدنش....

تو لحظه تسلیم شدم و اجازه دادم کاری رو بکنه که دوست داره آخه لذت منو رام و تسلیم کرده بود....

لبهاش پایین اومدن و شروع به مکیدن گردنم کردن....

چشمامو بستم و آه کشیدم....

سرعت دستشو بیشتر کرده بود عین ریتم نفسهای من....

Report Page