***

***

ℋ℮ⅅᏐᎽ℮

با برخورد بدن کم جونش به مبل آه بلندی کشید و سعی کرد بلند بشه.هرچی تلاش میکرد نمیشد و نمیتونست روی پاهای خودش وایسته.با گرفته شدن یقه ی پیرهنش سرش زو بالا آورد و تو چشمای خشن نامجون نگاه کرد.

_نام...

با برخورد سیلی ی محکمی به صورتش چشماش و بست و اولین قطره ی اشک از چشماش پایین اومد.نامجون غرید:

_خفه میشی و صدات در نمیاد،هر وقت گفتم برام ناله میکنی وگرنه اون زبون کوچولوتو از حلقت بیرون میکشم...فهمیدی؟

کوک چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت که نامجون با یکی از پاهاش رو بالا اورد و روی عضو کوک گذاشت و فشارش داد که جیغ کوک در اومد.

_فهمییییدی؟

_ار...هق...اره ددی

نامجون پوزخندی زد و کوک براید استایل بغل کرد و به سمت میز تخت برد.در و با پاهاش باز کرد و کوک رو روی تخت پرت کرد که باعپ شد احساس کمردرد شدیدی داشته باشه.نامجون روی کوک خیمه زد و لبهاش رو روی لبهای کوک گذاشته و وحشیانه بوسید.گاز های محکمی میگرفت و ناله های کوک توی دهن نامجون خفه میشد.نامجون بوسه رو قطع کرد و به سمت گردن کوک رفت و مشغول گذاشتن کیس مارک های دردناکی شد.صدای جیغ های کوک کل اتاق و پر کرده بود.جونگ کوک میدونست که شبه خوبی در پیش نداره یا حتی ممکنه تا چند روز نتونه راه بره.کوک اینم میدونست که وقتی نامجون عصبی بشه هیچکس هم جلودارش نیست.

نامجون از روی کوک بلند شد و به سمت کمد سفید رنگی که کنار تخت بود رفت.از توی کمد چشم بندی برداشت به پوزخند لعنتیش به سمت کوک رفت و روی صورتش قرارش داد.ترس بدی توی وجود کوک افتاد.با حس سوزش شکمش جیغی کشید که صدای خنده ی نامجون بلند شد.نامجون شلاق رو بالا برد و روی بدن کوک فرود آوردش.چندین بار این کارو کرد که با دیدن رد خون روی بدن کوک لبخند رضایت بخشی زد و به سمت کوک رفت و روی شکمش قرار گرفت.با زبونش خون‌هاش رو لیس زد و اونا رو پخش کرد.لباس های خودش و کوک رو در آورد و دست های کوک و بالای سرش پین کرد.از میز کنار تخت رینگ رو برداشت و دور عضو کوک سفتش کرد.میتونست ترسی که توی وجود کوک افتاده رو حس کنه و این از لرزش بدن کوک معلوم بود.همونطور که با دستاش عضو کوک رو میمالید گفت:

_بیبی...هزار بار بهت گفتم ددیتو عصبی نکن ولی تو...

عضوشو کامل وارد کوک کرد که کوک ملحفه ی تخت و فشار داد و جیغ کشید.اون حتی از لوب هم استفاده نکرده بود و این درده کوک رو بیشتر میکرد.

نامجون مشغول تلمبه زدن شدن و ادامه ی حرفش و زد:

_ولی...تو ااههه...به حرفم گوش نمیدی پس این تنبیه حقته...اااههه...

به سمت سینه ی کوک رفت و یکی از نیپل هاش رو توی دهنش گذاشت و گاز گرفت.کوک میدونست که قرار نیست از این رابطه،هیچ لذتی ببره ولی بازم امید داشت که شاید ددی عصبیش رام شه.

_ددی...درش ااااههه...رینگ و درش بیار...من درد دارم...اااههه...لطفا

ولی نامجون بدون گوش کردن به حرف هاش مشغول کیس مارکش شد.بعد از چند ضربه نامجون داخل کوک به کام رسید ولی کوک هنوز ارضا نشده بود.

نامجون ازش بیرون کشید و از توی جیب کتش ویبراتور رو برداشت.با لبخند به سمتش رفت و ویبراتور رو توی حفرش گذاشت و تا درجه ی اخر زیادش کرد.

جونگ کوک جیغ های بلندی میکشید و سعی میکرد خودش رو از دست نامجون آزاد کمه اما نمیتونست.چند لحظه ی بعد از درد بیهوش شد.

نامجون به سمتش رفت و پتو کنارش دراز کشید.

_بیبی بوی سعی کن بخوابی...تنبیه امشبت اینه که خبری از ارضا شدن نیست،وقتی بهت میگم با مردای غریبه لاس نزن نمیفهمی.چند بار باید بکنمت تا بفهمی که بی صاحاب نیستی.تو دوست پسر کیم نامجون رئیس بزرگترین باند قاچاق آدم هستی.امشبو یادت باشه چون فردا کلی کار باهم داریم...مثل قرارمون با تهیونگ 

بوسه ای روی لبهای کوک زد و چشماش رو بست.

Report Page