~♡

~♡

Lena

چان؛

-چشم هاش از تعجب گشاد میشه.

-خنده استرسی ای میکنه.

-"وقتی بزرگتر بشی میفهمی، باشه؟"

-روی پاهاش می‌شونش و سعی میکنه حواسش رو پرت کنه.

-وقتی هنوز هم میخواد بدونه باهاش بازی مورد علاقش رو انجام میده و کاری میکنه تا یادش بره.



مینهو؛

-لب هاش رو روی هم فشار میده و سعی می‌کنه یه جواب پیدا کنه.

-"خب... من و مامان شب ها بازی می‌کنیم و اینطوری بچه ها به وجود میان."

-"میشه ایندفعه من هم ببینم که چطور بازی میکنید؟"

-از تعجب چشم هاش بزرگ میشه و لب هاش از هم فاصله میگیرن.

-"اوه!؟ نه، نه، نه، بیا بازی کنیم و فکر بچه ها رو از سرت بیرون کن."



چانگبین؛

-شوکه میشه و سعی میکنه خندش رو نگه داره.

-"هنوز نمیتونی بدونی، یه رازه."

-وقتی که اصرار میکنه بهش میگه که میتونی از مامان بپرسی.

-بیرون از خونه میبرش و براش خوراکی می‌خره اما یادش نمیره و همچنان سوال رو جلوی همه ازش می‌پرسه ><



هیونجین؛

-تعجب میکنه و چندبار پشت هم پلک میزنه.

-"از مامان بپرس، تو از شکم اون اومدی، من از کجا بدونم؟؟!"

-از یه گوشه سعی میکنه ری‌اکشن تورو به سؤال ببینه.

-"بچه‌ی دیگه ای هم قراره تو شکم مامان بیاد؟"

-سعی میکنه خندش رو کنترل کنه. "اومممم، خب شاید..!"



جیسونگ؛

-از تعجب دهنش باز میمونه.

-"بیا بریم و از مامان بپرسیم."

-منتظر ری‌اکشن تو میمونه و می‌خنده.

-"بیا بریم خوراکی های مورد علاقت رو بخریم."

-هر بار که یادش می‌افته می‌خنده.



فلیکس؛

-میخنده و پشت سرش رو میخارونه.

-"وقتی که بزرگ شدی بهت میگم."

-براش کارتون میذاره.

-وقتی که خوابه بهت میگه که چه سوالی ازش پرسیده.



سونگمین؛

-اونقدری تعجب میکنه که نمیدونه چی بگه.

-"یادته چند روز پیش بهم گفتی از یه عروسک خوشت میاد؟ بیا بریم بخریمش."

-ذوق میکنه و کاملا یادش میره اما بعدا دوباره می‌پرسش.

-وقتی دوباره می‌پرسش میگه از لپ‌لپ مخصوص بچه ها



جونگین؛

-خیلی شوکه اینور و اونور رو نگاه میکنه.

-سعی میکنه یچیزی از خودش بسازه و به بچتون بگه.

-"ما تورو از درخت چیدیمت، برای همین انقدر شیرین و دوست‌داشتنی ای"

-بعدا که با خودش فکر میکنه چه چیز احمقانه ای گفته، خودش هم تعجب میکنه.

Report Page