.

.

.

" آرشاویر"


_عزیزم یکی پشت دره درو باز کن دارم ظرف میشورم.


مشغول دیدن فوتبال بیدم و غریدم:

_عجب آدمای بی ملاحضه ای کی ظهر میاد در بزنه... عجبا نمی گن یکی خوابه. ..


پوپک از اشپزخونه خندید و گفت :

_آقا بعد ظهر شما شما از سر ظهر چسبی به تلویزیون... پاشو تنبل!


با حرص بلند شدم که صحنه رسید جای حساس. الانه که گل بزنیم...


_آرشاویر! بیا برو در و از جا کنددد!


_وایسا ببینم گل میشه یا نه الان باز میکنم.


صدای غرشو که اومد به هال شنیدم.


_لازم نکرده بشین همونجا کل خونه رو تخمه ای نکنی خودم می بینم کیه.


_الهی درد و بلات تو سر مزاحم بخوره.. نفسم..

به دنبال حرفم بوسه ای با دست براش فرستادم و روی مبل چهار زانو نشستم.


_بله؟ با کی کار دارین؟ اها بله صبر کنید به همسرم میگم میان پایین!


حواسم به تلویزیون بود که دیدم پوپک زل زده به مانیتور.


_کی بود؟ چی میخواست؟


سمتم چرخید و گره ای به آبروش انداخت.


_میگه کوروشه از نمایشگاه ماشین! اما اصلا چهره ش معلوم نیست... ببینم باز هوس کردی ماشین عوض کنی؟


شوکه از روی لبه ی مبل پایین افتادم . وای اگر پوپک ببندتش...


_چی شد؟


مچ پامو گرفتم. 


_هیچی بابا حواسم نبود افتادم.. بذار بیام ببینم کدوم نسناسیه بهش صدبار گفتم نیا دم در بزنگ اما نمیفهمه... میخواستم ماشین رو بفروشم یه از اون شاسی بلندای که دوست داری بگیرم. 


عجب خالی ای بستم. پوپک نیشش باز شد و نگاه از مانیتور گرفت . 


_وای مرسی... 


لنگ زنان سمتش رفتم و قبل از اینکه چشمش به برادر شوهر عوضیش بی افته. اف اف رو سر جاش گذاشتم تا تصویر خاموش بشه .


_بدو برو سر ظرفات .


اخم کرد.


_باز غیرتی شد واسه من... 


چشم غره ای بهش رفتم که گفت:

_خیلی خب رفتم !

Report Page