.

.

.

بم بم محکم تر تو بغلش گرفتت و سرشو تو گودی گردنت قرار داد و چشماشو بست، چند ثانیه دنبال دستات گشت تا اینکه تونست یکیشو دو دستش بگیره و با انگشتات بازی کنه، کارش بود، همیشه وقتایی که میرفت تو فکر یا وقتایی که از سفر بر میگشت اینجوری رفع دلتنگی می‌کرد، با بوسه ای که رو گونت کاشت چشماتو باز کردی و تکون خوردی، برگشتی سمتش، هنوز چشماش بسته بودن، آروم دستتو کشیدی رو پلکاش، زیر چشاش، مخصوصا رو لباش، نرم بودن.. پوستش مثل بچه ها سافت بود، زیر گلوشو بوسیدی و دستتو دور گردنش انداختی و سرتو بیشتر تو سینش قایم کردی، بم بم انگشتاشو میون موهات رد کرد و نوازششون کرد *دلم برات تنگ شده بود* خوابش میومد اما اگه نمی‌گفت تو دلش میموند * منم همینطور ،خیلی زیاد * گوشه تیشرتشو کشیدی، نفسات به قفسه سینش می‌خورد و دیوونش می‌کرد، اما خسته بود، شاید اگه خسته نبود ی شب هیجان انگیز و رمانتیکو برات می‌ساخت

*بیب خسته ای، نمیخوای بخوابی؟ * با صدای گرفتت اینو گفتی بم بم لبخند عمیقی زد *تو بخواب منم میخوابم *

خندیدی و محکم تر بغلش کردیو گردنشو بوییدی، بوی خوبی میداد خیلی خوب

آروم آروم چشمات دوباره گرم شدنو و خوابیدی

بم بم در حالی که تو موهات بازی می‌کرد سرتو بیشتر به خودش فشار داد، گاهی دلش می‌خواست یکی بشین که بتونه تورو با خودش هر جا که میخواد ببره.. تا هیچ وقت مجبور نباشه ازت دور باشه..

تو همین فکرا بود که آروم آروم. دستاش شل شدو خوابید

Report Page