.

.

.

_اگه فکر کردی می ترسم و در رو باز میکنم باید بگم کور خوندی آقا!


عصبانی مشتی به در زد :

_خیلی خب، میام تو دستم بهت میرسه پوپک...


یهوی صداش محو شد و من متوجه شدم با کسب داره میحرفه:

_ آقا کارتو شروع کن!


به دنبال حرفش سرو صدای قفل و کلید اومد. کلید ساز آورده ؟! یا... یا کلید یدک داره؟


با صدای قیژ در فهمیدم در باز شده چند قدم عقب رفتم که هیبت آرشاویر توی چهارچوب در ظاهر شد.

با اخم و آبروی گره افتاده نگاهی به سرتاسر قامت انداخت و از روی شونه گفت :

_حاجی پولت رو زدم کارتت دست رد نکنه، روز خوش.


با پاهاش در رو تو صورت مرد بسته.


_کجا به سلامتی؟


جوری برزخی اینو گفت که به خودم اومدم و جای دل ضعف و ترش کرده پرو پرو سمت در رفتم.


_به توچه... برو کنار، دادخواست طلاق هم کردم بیا دو طرف تمامش کنیم بره .


مچ دستم رو گرفت و از کنار در عقب کشیدم :

_طلاق!


جوری داد زد تو صورتم که مجبور شدم چشمامو ببندم .


_که برری بچه مو بندازی؟ پوپک به خدا احدی و واحد به همین قرآن که بالا سرمونه اگر بخوای این کار رو بکنی از زندگی پشیمون میکنم .


با در از فشار دستش دور مچم زاری کردم.


_من نمی تونم تحملت کنم... شکاکی... مگه نمی گفتی مال تو نیست؟ مگه نگفتی برو،، طلاق دارم همین کار رو میکنم لعنتی... میخوامممم برممم! 

جیغ زدم و صورتم رو از زیر نگاه خیره ش دور کردم که ساکمو از دستم کشید و زمزمه کرد.


_نمیزارم بری...


با اکره سمتش برگشتم که چسپوندم به ور و لبش رو روی لبام گذاشت. دست و پا زدم من نمی خواستم قربانی نیاز ها و تمایل باشم.. اما وقتی یه زن باشی و کسی بهت دست نکشه رفته رفته نیازت روی عقل شلت سوار میشه و به هر کسی اجازه میده تا لهت کنه .

دستام رفته رفته پشت کمرش رو چنگ زدن و بدنم از اون حالت منقبض در اومد.

دستش ماهرانه به زیر شکمم کشید. خماره توی دهنش نادیم و برای دریافت لذت خودمو سمتش قوش دادم.


پر سرو صدا لبش رو عقب کشید و نرم گفت :

_من اشتباه کرده... می‌خوام جبران‌ کنم و میدونم تمام این جریانات فقط نقشه دادشم تا با جدا کردنمون به هم به هدفش برسه اگر بهم اجازه بدی همه چیز رو برات تعریف میکنم .

تب نیاز و درد صداقت رو توی چشماش میدیدم. برای لحظه ای دلم براش سوخت... برای اونی که مدتها باهام بوده. یه فرصت دوباره یه گوش دادن ساده نیاز بود. آهسته پلک زدم که از زمین بلندم کرد و همونجور که سمت اتاقت مشترکمون می‌بردم داد زد :

_عاشقتم گربه ی وحشی !


روی تخت خواب با نا ملایمتی انداختم و تیشرتش رو بیرون کشید و با زانو روی تخت سمتم جلو اومد

_لعنتی چقدر دلم برای خودت و رنگ پوستت تنگ شده .


مچ پام رو گرفت و با باز کردن سگگ کمربندش توی جیغ من که گفت "تو خدا گاز نگیری سیاه میشه" باز کرد و گفت :

_جوونم عشقم... جوون ،،، سیاه کردنت یعنی تو صاحب داری ذ لامصب زن باید وقتی بیدار میشه یه زخم از شوهرش با خودش داشته باشه که هوس چموش بودن نکنه.

Report Page