...

...

Asma''"

روی صندلی پشت فرمون هلیکوپتر نشسته بود...بالاخره بعد چهار سال آموزش میتونست پرواز کنه...


چون برای اولین بار بود که پشت هلیکوپتر میشت...تا آخرین امتحانشم قبول شه استرس داشت...


اما وجود کسی باعث میشد تا این استرس زیاد بهش فشار نیاره، اون کس تمام زندگیش بود کیم تهیونگ...


کسی که پرواز کردنو بهش یاد داد و الان هم مثل همیشه با نگاه حمایت گرش بهش چشم دوخته بود:


_عزیزم آروم باش...میدونم که میتونی انجامش بدی پس به هیچ چیزی فکر نکن...


لبخند آرومی به چشمهای عاشق تهیونگ زد د سرشو تکون داد...


صدایی که از بلندگو بهش میگفت حرکت کنه دوباره اسرس رو بهش تزریق کرد...

سمت عشقش برگشت و آروم گفت:


_ته ببوسم!



تهیونگ لبخند بزرگی زد و سمتش خم شد تا لبای نرم جیمینو بین لبهاش بگیره...


همیشه وقتی جیمین استرس داشت میگفت که ببوستش و تهیونگ از این عادتش خوشش میومد...


بعد بوسه جیمین حس میکرد که آماده تر از قبلِ دستهاش رو روی دکمه ی روشن گذآشت و بعد فرمونرو گرفت تا از روی زمین بلند شه...


بعد چند دقیقه هلیکوپتر از روی زمین بلند شد جیمین با لبخند بزرگی روی لبش که از موفق بودنش شکل گرفته بود هلیکوپتر رو کنترل میکرد...


اما همون لحظه که خواست از موفق بودنش داد بزنه فرمون قفل کرد و کنترل از دستش خارج شد:


_ته...تهیونگ این ..این قفل کرد..


با نگرانی گفت...تهیونگ سریع سمت کمک خلبان خم شد اما انگار هلیکوپتر مشکل فنی پیدا کرده بود ترسیده سمت جیمین برگشت...



با بغض لب زد:


_میمیریم واییی خدا نهه...تهیونگ من هنوز نگفتم چقدر دوست دارم...


سمت جیمین برگشت ...دستشو گرفت و گفت:


_عزیزم آروم باش منم دوست دارم....

وایستا الان. به پایگاه خبر میدم


سریع سمت دکمه ی اخطار رفت و خواست که مورد سقوط رو خبر بده اما با دادی که جیمین زد ترسیده به جلو خیره شد:


_تهیوووونگگگگ....یه کارییی بکن داریم به خونه برخورد میکنیم...

Report Page