🄰 🅂🅃🅁🄰🄽🄶🄴 🄲🅁🅄🅂🄷

🄰 🅂🅃🅁🄰🄽🄶🄴 🄲🅁🅄🅂🄷

@KimTea_Family

×محض رضای خدا! این پسر انقدر بیکاره که هر روز دنبالت راه میوفته؟

جین غر زد و با چشم های ریز و شکاکش به تهیونگ که اونطرف سالن غذاخوری نشسته بود و با نیش باز بهشون نگاه میکرد، خیره شد.

یونگی با اسفناج توی بشقابش کمی بازی کرد و بی‌حوصله آه کشید:

-اون دنبال من راه میوفته، بهم لبخند های گشاد میزنه،به زور بهم شکلات میده و بغلم میکنه؛ اونوقت کسی که غر میزنه تویی کیم سوکجین؟!

جین تکه ای از گوشت رو توی دهنش گذاشت و همون طور که میجوید جواب گربه‌ی خسته و کسل کنارش رو داد:

×چقدر هم تو بدت میاد!

پسر مو بلوند دماغش رو جمع کرد و روش رو از دوست دراز و احمقش گرفت:

-جین! ارواح عمت با دهن پر زر نزن!

×یا! اولا که من هر جوری که بخوام زر میزنم؛ دوما، من که عمه ندارم.

خنده بلند جین با اون صدای عجیبی که داشت توجه دانش آموزهای اطرافشون رو به اون دو نفر جلب میکرد.

یونگی پیشونیش رو روی میز کوبید و ناله ای کرد.

سرش داشت منفجر میشد و صدای هم همه ی سالن و از همه مهم تر خنده‌ی دوست احمقش نمیزاشت که کمی اروم بگیره.

از جاش بلند شد و با قیافه چندش شده ای به چند تا دختر میز بغلی که با شیفتگی به جین نگاه میکردن، چشم غره رفت.

از سالن غذا خوری خارج شد. دست هاش رو توی کت فرم مدرسه اش ‌کرد و قدم های خسته اش رو به سمت حیاط دبیرستان کشوند.

میتونست صدای قدم های کسی رو پشت سرش بشنوه.

سرجاش ایستاد و بازدمی عصبی از دهنش بیرون داد.

-تو خسته نمیشی؟

بروی پاشنه های کتونی سفید قرمزش چرخید و به پسر مو فرفری و آشنا نگاه کرد.

تهیونگ لبخندی زد و قدمی به سمت یونگی برداشت:

+دنبالت میام چون میدونم بهم نیاز پیدا میکنی، هیونگ.

خب آره. این پسرک خوشتیپ و قد بلند در واقع دو سالی از یونگی کوچیکتر بود.

یونگی پوزخندی زد:

-ببخشید؟ بهت نیاز پیدا میکنم؟ الان مثلا بخوام برم دسشویی چه کمکی ازت بر میاد؟ میخوای بیای برام سیفون بکشی؟

تهیونگ همچنان لبخند میزد. بدون حرفی یه قدم دیگه نزدیک یونگی شد. حالا فقط یه متر فاصله داشتن.

پسر دستش رو توی جیب هودیش کرد و ورق قرصی بیرون کشید:

+سرت درد میکنه، از جمع کردن چشم هات و حالتت میتونم بفهمم. در ضمن ما امروز ناهار کباب گوشت داشتیم، تو این غذا رو دوست داری ولی بهش لب نزدی.

یونگی چند بار پلک زد و همچنان به صورت زیبای تهیونگ زل زده بود.

تهیونگ دست یونگی رو گرفت و بسته قرص رو کف دستش گذاشت.

+بهت حق میدم، وقتی سردرد داری اگه چیزی بخوری حالت تهوع میگیری، حس مزخرفیه.

-اینها رو از کجا میدونی تو؟

یونگی خیره به قرص های قرمز رنگ توی دستش زمزه کرد:

+فک کنم عادیه که آدم راجب کراشش همه چیز رو بدونه مگه نه؟ مثلا تو حداقل دو بار در هفته یادت میره که در باکست رو ببندی. و اشکالی نداره، چون من برات انجام میدم. یا اون موقعی که صبح ها خواب می‌مونی و یه نفر از تلفن عمومی زنگ میزنه و بیدارت میکنه. تادا! اون ادم منم!

-اوه...

یونگی گفت و به چهره شاد و درخشان تهیونگ نگاه کرد.

-خب...این همه لطف بی چشم داشت که نیست، هست؟

همون لحظه لبخند تهیونگ تبدیل به یه لبخند شیطانی شد. البته کاملا نامحسوس...

+نه من هیچ چشم داشتی ندارم، ولی اگه هیونگ بخواد میتونه جبرانش کنه.

پسر بزرگتر وزنش رو روی پای راستش انداخت:

-میتونم توی درس هات کمکت کنم. یا میتونیم با حساب من بریم کافه ای جایی. هوم؟

تهیونگ دست هاش رو توی هوا تکون داد:

+نیاز به این همه زحمت نیست هیونگ. میشه همین الان هم حلش کرد.

یونگی ابرویی بالا انداخت:

-ها؟ الان؟ مگه...

بقیه حرفش با چلونده شدنش توی آغوش تهیونگ قطع شد.

-چیکار میکنی!

+من کاری نمیکنم، تو داری جبران میکنی دیگه.

تهیونگ توی راهروی خالی فریاد زد و سعی کرد اون گربه‌ی وحشی و بلوند و بیشتر به خودش بچسبونه.

-خفم کردی ولم کن!

بلاخره از توی بغل پسر بیرون اومد و نفس عمیقی کشید.

+باهام بیا سر قرار!

سرش رو چرخوند و با قیافه کج و غرغروش به پسر نگاه کرد:

-برو گمشو مردک آدم خفه کن!

تهیونگ خندید و دوباره نزدیک یونگی شد:

+هیونگگگ~

یونگی قدمی عقب رفت:

-کوفت!

+بیا دیگه، قول میدم دوست پسر خوبی باشم.

چشم هاش رو پاپی طور کرد و دنبال یونگی که توی راهرو عقب عقبی میرفت، افتاد.

یونگی چشم هاش رو بست، شروع به دویدن کرد و همزمان فریادی زد:

-وای ولم کن پسره‌ی کیوت خر!

تهیونگ بلند خندید:

+تو بهم گفتی کیوت! هیونگ وایساااا

و هر دوشون در حال دویدن و فریاد زدن و البته خندیدن توی پیچ راهرو ناپدید شدن...


By Boomi

Report Page